مدتی است که از مجید دری در سایت ها و خبرگزاری ها می بینم ؛ پسرکی جوان و حامی میر حسین موسوی و از قضا دانشجوی علامه که ده سال زندان دارد و اکنون در بهبهان است و گویا از علامه هم اخراج شده ...
مجیدها به طور کل شاکی هستند از اینکه چرا مردم کاری نمی کنند ؛ مجیدها تلاش دارند تا به قول خودشان مردم را بیدار کنند ولی چرا به نتیجه نمی رسند ؟
چندی پیش دوستی را در دانشگاه دیدم که می گفت اکیپ های دختر و پسر در فلان کلاس دانشگاه تشکیل می شوند و در مورد وضعیت کشور و مسائل گوناگون صحبت می کنند ؛ از ایما هم دعوت کرد تا برویم و البته ایما مشغله را بهانه کردیم و انصراف دادیم و آنرا به زمان نا معلومی حواله دادیم .
این روزها اعتقاد دارم کار سیاسی در دانشگاه از دو حال خارج نیست !
خودنمایی یا ساده انگاری ! ایما خودمان دو سه سال دسته دومی بودیم ! فکر می کردیم که واقعا تحولات از دانشگاه ها شروع می شود ولی وقتی سرمان را برگرداندیم دیدم همه زحماتمان را دوست شدن فلان کس با یکی دیگه شده و سیگار کشیدن های چند دختر و پسر در کنار دانشگاه هم اوج کارمان شده ...
مدتها پیش خانمی می گفت ؛ کافه ها نماد مکان هایی است که همه اقشار در آنها هستند و ما در آنجا کار سیاسی می کنیم و ...
احساس می کنم سقف شیشه ای بین دانشجویان و کشور ایجاد شده ؛ احساس می کنم دانشجویان متوجه این سقف نیستند و دغدغه های خودشان را دغدغه ی مردم می دانند و الحاد و سخره گرفتن دین از سوی خودشان را نشانه ی پیشرفت می دانند و تغییر جامعه را آرزومندند !
آزادی روابط دختر و پسر و مسئله میزان حجاب بنظرم بزرگترین دغدغه ی دانشجویان ایران است و دست کم صدها نفر را دیده ام که این دو مقوله را مسئله حیاتی کشور می دانند و البته که آنرا به کل کشور تعمیم می دهند ! آنانی که یک لول بالاتر هستند ، آزادی بیان و زندانیان سیاسی را هم مسئله می دانند و البته که متوجه نیستند که اساسا برای فلان روستا نشین اراک و اردبیل یا فلان شهر کوچک و معمولی اصفهان و همدان چه اهمیتی دارد که تعداد زندانیان سیاسی در کشور چقدر است و اصلا مجید دری کیست ؟
عده ای هم در این میان موجوداتی خیر خواه هستند و با قرار دادن چهار عکس از خیابان ها و فقر زاغه نشینان مثلا خود را دارای دغدغه می دانند و که ان هم اگر بر حسب نوعی کسب هویتِ خوب بودن در نگاه دیگران نباشد ، قطعا عمقی ندارد .
ما موجودات بدبختی هستیم که به مدرنیته نرسیده ایم و می خواهیم ادای پست مدرن ها را در بیاوریم و غافلیم از اینکه داستان به شکلی دیگر پیش می رود و این ما هستیم که توهمات خودمان را دغدغه ی ملی می دانیم و فرداست که مشارکت 25 میلیونی مجلس شوکه مان کند و سکوت مردم هم ما را افسرده کند و نهایتا می گوییم : یعنی بدبخت تر و ترسو تر از مردم ایران نیست !البته ایما این مشکل را در کلان هم می بینیم ، بهرام مشیری و اکبر گنجی و صدها نفر شبیه اینان که تمامی تلاش خود را معطوف به توده مردم کرده اند ؛ قطعا راه به جایی نخواهند برد چراکه به عقاید مردم توهین می کنند و آنان را زیر سوال می برند .
انتخاب استراتژی نادرست و از سویی دیگر عدم برخورد با بدنه ی اقشار پایین جامعه ؛ همه و همه دست در دست هم داده تا این سیکل بن بستی ادامه داشته باشد و نهایتا گناه همه ی خرابکاری ها بر سر « نفهمی مردم » خراب شود !