این مطلب را چند روز پیش و بعد از انتشار خبر فوت مرسی نوشتم. اینجا ثبتش می کنم برای ماندن درتاریخ
خودکامگی اخوان المسلمین و ورود به زمینهای بازی سلفی از جمله مقابله با اقلیتهای مذهی از جمله شیعیان و مسیحیان در ریزش مرسی موثر بود. مگر میتوان انقلابی را که خود اخوان المسلمین قبول داشتند در آن نقش چندانی نداشتند را یکجا مصادره کرد؟ انحصارطلبی اخوان به کودتا منجر شد.
مسیر مرسی، با توجه به تلاشهای اخوان برای قبضه کردن همه چیز، همان مسیر سادات و مبارک بود.
من هنوز گزارشی درباره ناراحتی عمیق مردم مصر ندیدهام. آیا این به آن معنا نیست که مرسی نه تنها خودش بلکه اخوان را هم حذف کرد؟ هشتاد سال تلاش حسن البنا و سید قطب را یک شبه به باد داد.
دلم برای مرسی نمی سوزد و اخوان هم باید خطش را زودتر از او جدا می کرد ولی قدرت طعمی خاص دارد. مرسی مدیون هشتاد سال تلاش و کار تشکیلاتی اخوان بود ولی احتمالا با افکار اشتباهش، طومار آنها را برای همیشه پیچید. واقعا دلیلی داشت که مرسی حتی به آغوش ایمن الظواهری هم غلتی بزند؟
اصلا ارتباط مرسی با ظواهری جز این معنا را می دهد که مرسی درحال هُل دادن اخوان به آغوش سلفیت تکفیری بوده؟
انحصارطلبی مرسی حتی در تهران هم که آمد دیده شد. آمد، فحشش را داد و رفت. او حتی به آرمان فلسطین هم پایبند نبود و در نهایت قدرت را از دست داد.
چندی پیش در تصادف پورشه، راننده خطاب به پلیس می گوید ماشین را کجا می بری و پلیس می گوید آدم کشتهای و او میگوید کشتهام که کشتهام. دیشو میدهم. جایی خواندم که این هجمه علیه راننده پورشه به واسطه پورشه سوار بودن اوست.
آیا واقعا ما نسبت به کسی که پورشه دارد دید منفی داریم؟
به عبارت سادهتر، چرا ما پولدارها رو دوست نداریم؟ البته درباره راننده پورشه، بی تفاوتیش نسبت به مرگ یک نفر هست که باعث ناراحتی مضاعف شده ولی این حرف هم درست هست که در ایران کسی از پولدارها خوشش نمیآید. خط انداختن روی ماشین نو ناشی از این تنفر هست که تو حق امثال مرا خوردی.
نکته دیگر اینکه در ایران برخلاف کشورهای سرمایه داری نه تولید و تلاش بلکه رانتها در تشکیل سرمایه و پولدار شدن موثر بوده و عبارت نوکیسه در اینجا شکل میگیرد. استادم دکتر پیران در سال ۸۸ عددی را مطرح میکرد و میگفت اگر در ایران کسی بیش از این پول و اموال داشت، شک نکنید دزد است.
دکتر پیران نکته مهمی را می گفت و آن هم شکل گیری سرمایه در ایران بود. اصولا در ایران به دلیل تحولات مختلف سیاسی و اجتماعی، نمی توان مانند انگلیس خاندانی را پیدا کرد که تا چندین نسل حفظ سرمایه داشتهاند و از سویی چرخه توزیع ثروت در ایران با فساد رابطه دارد.
دو سه روز پیش، سام یکی از رفقای قدیمی را بعد از حدود 8 سال دیدم.
انگلیس زندگی می کند و برای یک سری از کارهایش به ایران آمده. باهم صحبت کردیم.
گفت 1400 رای می دهی؟
گفتم تو چی؟
گفت من در هیچکدام از انتخابات انگلیس هم شرکت نکرده ام چه برسد به ایران.
خیلی فی البداهه گفتم به هرحال برای کشوری مثل انگلیس، فرقی ندارد بلر نخست وزیر باشد یا ترزا می. سیستم کار خودش را می کند. ولی در ایران فرق بین قالیباف و روحانی آنقدر هست که مجبور به انتهاب باشی.
به هرحال روحانی انتخاب من نیست ولی چون در ایران سیستمی وجود ندارد، سلیقه های متفاوت، خروجی های متفاوتی دارند که در جزئی ترین بخش های زندگی شما، خودش را نشان می دهد.
نمی دانم ولی به نظرم کمی قانع شد...
سرنوشت کودکانی که پدرشان اروپایی بوده و به عضویت داعش درآمدند این روزها تبدیل به یک بحران شده. سوریه و عراق توانایی مالی نگهداریشان را ندارند و از طرفی میگویند پدران اینها خودشان غیرقانونی بودهاند. کشورهای اروپایی هم زیر بارشان نمیروند. عجب وضعی ...
سوم اسفند روز جهانی زبان مادری بود.
فارغ از بحث زبان مادری، سوال اینجاست که شوونیسم فارسی دقیقا کجاست؟ از آذربایجان تا استان فارس را ترک میدانند. عزیزان کرد هم که مدعی سه استان هستند. شمال خراسان را هم که ترک و کرد میدانند. سایر نواحی را هم لر، بلوچ، گیلگ، عرب و ... میدانند. پس محل اسکان قوم فارس کجاست؟
به قول ضیا صدرالاشراف، زبان مادری، زبانی است که یک کودک از مادرش میآموزد. من با این مسئله مشکلی ندارم و پیشتر هم در مطالبی که درباب اقلیت ها در همین وبلاگ نوشتهام، گفته ام که این مسئله نباید مقدمه ای بر تجزیه یا تفکر فدرالیسم در ایران شود.
سوال من از مدعیان شوونیسم فارسی این است که قوم فارس دقیقا کجاست؟ ابزار سلطه او کجاست؟
در یک دستش قرآن و با دست دیگری، دستان خواهرش را گرفته شاید در دلش میگوید "لا تحزن ان الله معنا"
برای کسانی که به تاریخ معاصر ایران و جریانان چپ مارکسیستی علاقمندند، انور خامهآی نام آشنایی است. او در سن 102 سالگی، امروز فوت کرد.
او از یاران تقی ارانی بود و از 53 نفر معروف که در دوره رضا شاه به جرم مارکسیست بودن به زندان افتادند. مثل بزرگ علوی و ...
از او مطالب زیادی خواندهام و در نسیم بیداری هم یادم هست که برایش پروندهای نوشته بودند مصاحبه خوبی هم ضمیمه اش کرده بودند.
او رفت تا به رفقای چپش که سالهاست فوت کردهاند بپیوندد ولی هیچگاه جامعه ایران، آن چیزی نشد که او و 52 نفر دیگر میخواستند.