امروز خیلی اتفاقی در تلگرام متن نامه قوام السلطنه را دیدم. متنی که بعد از قبول نخست وزیری در سال 31 نوشت و این قبول نخست وزیری چندان دوامی نداشت و سه روزه او و دولتش با قیام 30 تیر سرنگون شدند و همه دستاوردهای تاریخی خودش را به دلیل پذیرش نابخردانه این حکم از دست داد.
متن نامه به این شرح است:
(( ملت ایران!
بدون اندک تردید و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مخفم خود را به مقام ریاست دولت پذیرفته و با وجود کبر سن و نیاز به استراحت، این بار سنگین را بر دوش گرفتم. در مقابل سختی و آشفتگی اوضاع، در مذهب یک وطن خواه صمیمی، کفر بود که به ملاحظات شخصی شانه از خدمتگزاری خالی کند و با بی قیدی به پریشانی و سیه بختی مملکت نظاره نماید.
حس مسئولیت و تکلیف مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترمیم ویرانی ها برآیم. در اینجا تذکر این نکته اساسی را لازم می دانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنیا اهمیت بسیار می دهم و رفتار خود را نسبت به آن ها مطابق با مقدرات بین الملل می نمایم و لکن به اتباع ایرانی اجازه نخواهم داد که به اتکاء اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحمیل کنند.
هم وطنان به عدل و داد مانند نان و آب نیازمندند. باید قوه قضائیه مستقل باشد و واقعا از دو قوه مقننه و مجریه تفکیک و از زیر نفوذ آن ها آزاد شود.
من شبی با وجدان آرام سر به بالین خواهم نهاد که در زندان های پایتخت و ولایات یک نفر بی گناه با ناله و آه به سر نبرد. من می خواهم تمام اهالی این کشور اعم از مامور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غنی و ثروتمند باشند. از چشم تنگی برخی رجال که در صدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبیل و فروش ادارات برآمده اند، تنفر دارم.
به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر داده اند.
ملت ایران!
من به اتکاء حمایت شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردم و هدف نهایی ام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواحی حکومت فرا رسیده است.
کشتیبان را سیاستی دگر آمد.
طهران- 27 تیر 1331
رئیس الوزرا- قوام السلطنه))
تاریخ با قوام السلطنه ای که سیاستی دگر داشت زیاد خوب تا نکرد.
او که فرمان مشروطه را برای مظفرالدین شاه نوشته بود خیلی راحت تر از تصورش از سیاست ایران برای همیشه رفت...
شاید جنگ اعراب و اسرائیل برای اولین بار تصور اخوان عربی را بهم ریخت ولی جنگ عراق و کویت همه چیز را بهم ریخت و انشقاق بزرگی را در میان دولت های عربی ایجاد کرد.
قطر در سالیان اخیر تلاش زیادی کرده بود به عنوان یک قدرت منطقه ای خود را جا بیاندازد و احتمالا ناراحتی عربستان هم از این بابت باشد. شاید در ابتدا تصور می شد که قطر خیلی سریع از مواضعش عقب نشینی کند ولی این اتفاق نیافتاد تا تنها کویت و عراق کمی پشت قطر بایستند و سایرین در کنار عربستان قرار بگیرند.
نکته تاسف آور آنجایی است که این کشورها مسلمان هستند و چقدر دلگیر است وقتی می بینی امت اسلامی اینگونه باهم دست به یقه هستند و بزرگترین دشمن ایران در جهان دیگر اسرائیل نیست بلکه بحرین و عربستان بیشتر از اسرائیل علیه ایران کار می کنند.
امروز در جایی خواندم که کشورهای عربی با سر دستگی مصر که دقیقا نمی دانم چه نقشی این وسط دارد به فیفا نامه خواند زد تا قطر جام جهانی 2022 را میزبانی نکند (نگاه کنید عمق این بدبختی حاکم بر جهان اسلام را که خود کشورهای اسلامی نمی خواهند یک بار یک کشور اسلامی یک رویداد جهانی را میزبانی کند و آن هم برای چه؟ چون یکی به اسب عربستان گفته یابو). نمی دانم آخر این ماجراها به کجا می رسد ولی امروز بیشتر از همیشه معتقدم که تصور اخوان عربی تنها یک رویا است و کنفرانس کشورهای اسلامی هم چیزی در همین اندازه هاست.
نقل است ؛ در دوره ی هفتم انتخابات مجلس ، حکومت رضا شاه مانع از شمارش ارا شده و مانع از رای اوردن مدرس به مجلس شد . رضا شاه فردی را می فرستد تا به مدرس بگوید ؛ اگر مایل باشید ترتیبی می دهم تا از یکی از شهرستان ها انتخاب شوید و مدرس هم پاسخ می دهد ، مجلسی که بدستور تو ، نماینده اش شوم باید درش را لجن گرفت ...
نقل است ؛ بعد از خاتمه ی دوره هفتم ، اعلام شد مدرس حتی یک رای هم نداشته ! و مدرس به رئیس شهربانی می گوید ؛ گیرم که از ترس شما 14 هزار رایی که من در دوره ی ششم داشتم ، از دست رفته ولی تکلیف یک رایی که خودم به خودم دادم چی شده ؟
نقل است روزی مدرس در میدان توپخانه ؛ یک درشکه کرایه کرد و گفت تا کاخ رضا شاه چقدر می بری ؟ درشکه چی گفت : سه قران . مدرس جواب داد ، سه قران ؟ هرگز رضا خان سه قران نمی ارزد !
نقل است رضا شاه به جماعتی از اراذل اوباش پول داده بود تا در دم مجلس بیاستند و شعار مرگ بر مدرس بگویند . مدرس از مجلس در امد و فریاد زد نگویید مرگ بر مدرس ، اگر من بمیرم ، دیگر کسی به شما پول نمی دهد .
نقل های فراوانی در باب رضا شاه در تاریخ ذکر شده و موارد فوق تنها گوشه ای از حاکمیت وی است . نقل هایی شبیه مخالفت مرحوم مصدق با تغییر خاندان قاجار و مخالفت با جمهوری شدن ایران و ...
چند ماه است که شبکه های ماهواره ای مانند ایران اریایی ، شهرام همایون و چندفرد تنها مانند میبدی و ... در تلاشند تا از پهلوی اول و دوم چهره هایی خیر خواه و با فکر ساخته و مردم ایران را مردمی ناسپاس و فاقد شعور قلمداد کنند .
در این مطلب تلاش می شود تا در باب رضا شاه نگاه نقادانه ای داشته باشیم و بسیاری از ابعادش را بررسی کنیم .
========================================
ابتدا می خواستم مبنای کار را بر چهار شاخص فرهنگ و اقتصاد و سیاست و اجتماع بگذارم که احتمال دادم مطلب اندکی سنگین شود و ترجیح دادم بصورت یک مقاله مطلب را بررسی کنم .
قطعا می دانید دولت رضا شاه را می توان ابتدای اقدامات مدرنیته ایران دانست ؛ مدرنیته ای که از ترور ناصر الدین شاه آغاز شد و با پیروزی مشروطه خودش را شناخت و فکر سیاسیش را قوام داد و با درگیری با محمد علی شاه ، یاد گرفت چگونه بر خواسته اش پا فشاری کند و با احمد شاه آزادی همراه با آنارشی را تجربه کرد و به رضا شاه رسید.
رضا شاه با مدرن کردن دولت ، گامی را جهت مدرنیته ایران برداشت ، ولی دولت مدرن وی عملا نتوانست ، قدم بزرگی جهت مدرنیته به معنای واقعی ( عقل و خرد ) بردارد و درگیر مسائل جانبی مدرنیته شد .
مشخصا دلیل این امر ان بود که فرهنگ را نمی شد یک شبه مدرن کرد ! چادر از زنان کشیدن و قدغن کردن عزادارای امام سوم شیعیان ، از اقداماتی بود که پروسه ی وی را شکست داد .
همین شکست در پروسه ی فرهنگ سازی بود که موجب برامدن ناسیونالیسم زرتشتی در ایران شد و با نفی سایر اقلیت های ایران همراه شد تا نتیجه اش این شود که عملا با همه ی اقلیت های نژادیمان دست به یقه ایم !
اساسا تصور می کنم بسیاری از مشکلات فعلی کشور ، ریشه در زمان رضا شاه دارد ، رضا شاه به آرمان های مشروطه پایبند نبود . این مسئله را بر اساس دو مطلب می گویم .
1- بارها در تاریخ ثبت شده که رضا شاه به قدری به مجلس بی مقدار نگاه می کرد که نامش را گذاشته بود طویله ! نقل است که فردی به رضا شاه می گوید ، فلانی فرد مناسبی است و بدرد ما می خورد و رضا شاه می گوید بفرستیدش طویله !
2- وی مصونیت قضایی نمایندگان مجلس را برداشت تا بتواند بر مجلس با ایجاد رعب و وحشت سایه بیاندازد .
آنچه که حامیانش معمولا به آن انگشت می گذارند ؛ آنست که وی جاده ساخت و راه آهن کشید و ... و البته از دو جهت می توان به این ادعاها پاسخ داد .
1- بسیاری از این قبیل اقدامات چندان هم مثبت تلقی نمی شود ؛ مثل راه آهنی که شمال و جنوب ایران و دو شهر بی اهمیت را بهم متصل می کرد . در حالیکه باید در صورت مفید فایده بودنش شرق و غرب ایران که مرکز تحول تجارتی بوده را به یکدیگر متصل می کرده .
2- حتما می دانید رضا شاه سواد خواندن و نوشتن هم نداشت ؛ آیا نوشتن قانون جزا و دادگستری را می توان به فردی بی سواد نسبت داد ؟ قطعا این قبیل اقدامات از سوی علی اکبر داور و امثال وی شکل می گرفته اند و رضا شاه ابدا تاثیری در این اقدامات نداشته .
3- و اما جواب واقعی این مطلب !
بزرگترین ایرادی که به حامیان پهلوی اول و دوم می توان گرفت این است که چرا کاری کردند ؟
مگر قرار نبود در مشروطه شاه صرفا نماد باشد ؟ مگر در مشروطه مجلس همه کاره ی کشور نیست ؟ اتفاقا نام بردن از این قبیل کارها و نسبت دادنش برای رضا شاه ، نه تنها امتیازی نیست ، بلکه سرکشی اینان از قانون را نشان می دهد .
=========================================
مجموع انتقاداتی که می توان داشت .
- بهرام مشیری سخنی دارد که بارها و بارها آنرا تکرار می کند ؛ وی می گوید ، این کشور رجل سیاسی داشته ؛ و رضا شاه این رجل های سیاسی را کشت تا بتواند بدون نگرانی حکومت کند .
شاهد مثال های سخن بسیارند .
کشتن تیمورتاش ، سردار اسعد بختیاری ، صولت الدوله قشقایی ، میرزاده ی عشقی ، فرخی یزدی ، ارباب کیخسرو ، نصرت الدوله ، سید حسن مدرس و ... و خودکشی داور از ترس رضا شاه و ادعای مصدق در باب اینکه رضا شاه قصد کشتن وی را هم داشته ، همه و همه نشان می دهد ؛ رضا شاه ، اهمیتی به روشنفکری و رجلان سیاسی در ایران نمی داده .
بقولی لازمه ی پیشرفت کردن ، لگد زدن در شکم تیمورتاش و کشتن سید حسن مدرس نبوده .
- یکجا نشین کردن عشایر بزرگترین آسیب ممکنه را به دامپروری کشور وارد کرد .
- در ارتباط با زمین خواری رضا شاه انصافا چیزی به ذهنم نمیاد که بگم و حق مطلبو ادا کنه ...
- اگر زیر بنای توسعه را آزادی بیان بدانیم ؛ هیچگاه نمی توانیم حامی پیشرفت کشور باشیم و از رضا شاه تعریف کنیم . رضا شاهی که فلان نانوا را در تنور کرد و و رضا شاهی که کسی جرات انتقاد از وی را نداشت.
- بقول بهرام مشیری ، استبداد استبداده ؛ ما استبداد خوب نداریم .
بعد از انتخابات مجلس سال 94، عده ای از اصولگرایان، مردم تهران را کوفی قلمداد کردند و گفتند که آنها مصداق بارز کوفی جماعت هستند. در آن زمان این مطلب (اینجا را کلیک کنید) را نوشتم و گفتم توتم تهران عوض شده و تهران راهی دیگر را می رود.
حالا انتخابات ریاست جمهوری را هم اصلاح طلبان برده اند و انواع و اقسام فحاشیها را از سوی مقابل مشاهده می کنیم.
یکی از کانال های قالیبافی عدم ظهرون حضرت ولیعصر را مردمی که به روحانی رای داده بودند دانست و آن یکی مردم کل ایران را کوفی و روحانی را ابن زیاد خطاب کرد که مردم را از لشگر یزید می ترساند. یکی دیگر از کانال های حامی رییسی نوشته بود که در قران اکثرهم لایعقلون هستند و آن یکی از قول آیت الله خامنهای نوشته بود که ملاک اکثریت نیستند و ...
جدا
از اینکه من با مقایسه های صدر اسلامی مشکل دارم، به نظر می رسد که خود به
خود کسانی که به روحانی رای دادند را خود اصول گرایان مقابل رهبر قرار می
دهند.
در ثانی، مگر انتخابات محل حق و باطل است؟ نهایتا یک کنش
سیاسی هست و این حرفا که اکثریت نشان دهنده حق نیستند در جایی مثل کربلا
نمود داره نه حایی که ۴ تا کاندیدای تایید شده نظام رقابت می کنند.
این جماعت، جامعه رو به سمت خودی غیر خودی هل می دهند.
حالا هم که به زعم خودشان به تخلفات انتخاباتی اعتراض کرده اند. همان تخلفاتی که هزار برابرش در 88 تکرار شد.
صحبت آخرم این است که اصولگرایان تا تحلیلهای خود را در این حد پایین قرار دهند به جایی نمی رسند. آنها با تحلیل اشتباه، اقدام اشتباه می کنند و در نهایت هم میدان را به حریف واگذار می کنند.
جمعه انتخابات ریاست جمهوری ایران برگزار می شود. نمی خواهم از انصراف قالیباف بنویسم که چرا به سود روحانی شد و اصلا چرا انصراف داد. وقت این حرف ها نیست.
نگاهم به میر حسین است. او خواسته به روحانی رای دهیم. این تنها کاری است که می توانم برایش انجام دهم...
Forever Freedom
سومین دورمناظره های تلویزیونی هم برگزار شد. معتقدم که روحانی با چیزی حدود 60 الی 70 درصد آرا برنده خواهد بود و محمد باقر قالیباف در بهترین حالت 3 یا 4 میلیون رای خواهد داشت.
* حسن روحانی: او بدون عصبانیت و خشم از وقتهای ذخیرهاش به خوبی استفاده کرد و همه ضعفهای دو مناظره قبلی خود را پوشش داد. او در تمام سه مناظره چهره یک رئیس جمهور را داشت و هرچقدر که تیم رسانهای او ضعف است، ولی خودش به تنهایی کارهای بزرگی را انجام می دهد. او در آخرین مناظره فرارت از چیزی بود که قبلا دیده بودیم.
* محمد باقر قالیباف: مردی کاملا کپی. شیوه های احمدی نژادی به علاوه عصبانیت و شتاب زدگی در صحبت هایش برای او اعتباری را باقی نگذاشت و طنز ماجرا آنجاست که خود احمدی نژادی ها هم او را قبول ندارند. او مانند سال 92 رایش فواره ای بود و هرچه گذشت از رایش کاسته شد. اوخیلی تلاش کرد چهره یک مرد شجاع را بگیرد ولی چه کسی بود که این ژست را باور کند؟
* ابراهیم رئیسی: شرایطش بهتر از قالیباف است ولی مطمئنا جذابیتی برای طبقه متوسط خاکستری جامعه ایران ندارد ولی با این حال تنها شانس اصولگرایان است. او نشان داد سخنران خوبی نیست و البته برنامه خاصی هم ندارد. براحتی نشان داد که چیزی از برجام نمی داند و گاها حرف هایی می زند که خودش هم به آنها اعتقادی ندارد. تصور می کنم سبد رای او در بالاترین حالت 10 میلیون نفر خواهد بود.
* میرسلیم: برای موتلفه ای ها کارهای زیادی را انجام داد و به نوعی در حد خودش پیروز مناظرات بود. موتلفه ای ها می توانند از این به بعد روی او بیشتر حساب کنند و مطمئنا اگر قالیباف یا رئیسی نبودند، رای زیادی به سمت او از جمعیت اصولگرایان سرازیر می شد. او بر خلاف موتلفه ای ها چندان روی بازاری جماعت کیه نداشت و شاید این یک تغییر رویه در موتلفه باشد.
* هاشمی طبا: مهندس اصلاح طلب مثل یک اصلاح طلب صحبت می کرد و خودش را در دعوای پوپولیستی نمی انداخت. او بارها و با زبانی نقادانه به تمسخر قالیباف و رئیسی پرداخت. او از خشت سازی به عنوان شغل نام برد و گفت که می توان اینگونه هم شغل ایجاد کرد. الحق و الانصاف صحبت های او در مجموع آرام و بدور از جناجال بود و البته که نقادی چیره دست بود.
* جهانگیری: بیشتر
از چیزی که تصور می کردم خودش را هزینه کرد. یادمان نرود که او از معدود
اصلاحطلبانی است که آیت الله خامنه ای او را دوست دارد و با او جلسه می
گذارد. او در عید هم دیداری با قاسم سلیمانی داشت. جهانگیری با هزینه کردن
خودش شاید بر روابطش اثر منفی گذاشت ولی روحانی را نجات داد. انتظار می رود
پاداش این خدمت او به روحانی در شهرداری تهران محقق شود و او به جای
قالیباف در شهرداری مستقر شود.
همیشه معتقدم که تهاجم فرهنگی نوعی لاپوشانی اشتباهات است و تقابل فرهنگی لغت بهتری برای درگیری های میان تمدنی است .
نکته ای که بنظرم باید بیشتر به ان توجه شود آن است که وقتی از خطر نفوذ فرهنگ غربی در ایران صحبت می کنیم ، باید بدانیم که این خطر از کجا ناشی شده ؟ چرا تا چند سال قبل ( چیزی حدود بیست سال پیش ) این نگرانی به این شدت وجود نداشت ؟
نگارنده اعتقاد دارد در الفاظی شبیه تهاجم فرهنگی بیشتر معلول مطرح است تا علت و کسانی که در این زمینه می نویسند و سخن می گویند کمتر به این توجه دارند که ایران تبدیل شده به کمبودهایی که از خودمان ناشی شده و به عبارت دیگر خلاهای موجود فرهنگی را وقتی مردم به وسیله فرهنگ غرب پر می کنند می گوییم تهاجم فرهنگی ...
در بحث تهاجم فرهنگی بیشتر روی ماهواره و سی دی ها و موزیک ها تاکید می شود و معمولا راه مقابله با آن را ایجاد پارازیت و جمع آوری این وسایل از زندگی مردم به زور است ؛ راه حلی که نه تاثیری دارد و نه منطقی است .
نیروی انتظامی و کلیه دستگاه هایی که در جمع آوری ماهواره ها نقش دارند بهتر است بجای اینکه مانع ایجاد کنند از خود بپرسند چرا حتی افراد اقشار پایین و کم در آمد با فروش فرش زیر پایشان ماهواره نصب کرده اند ؟
محمود طلوعی اعتقاد دارد جواب این سوال آنست که مردم می خواهند از مشکلات روزمره فرار کنند و ساعاتی از وقت خودشان را به تماشای برنامه های شاد و سرگرم کننده بگذرانند و تضمین می دهد که اگر تلویزیون ایران تنها 3-4 ساعت برنامه سرگرم کننده داشته باشد ، بسیاری از مردم زحمت خرید دیش و پول به نصاب را تقبل نمی کنند .
جدا از درستی یا نادرستی صحبت های محمود طلوعی ، اگر مبنا را بر حرف های وی بگذاریم ، آنچه که به چشم می آید ، برنامه های تلویزیونی ای است که نه به خاطر عدم توجه یا عدم علاقه ی مسئولان ، بلکه به علت محدودیت هایی که در صدا و سیما ایجاد شده ، روز به روز بی محتوا تر و خسته کننده تر مبتذل تر شده .
بیش از نیمی از برنامه های تلویزیون را سخنرانی ها و مصاحبه ها و میزگردهای خسته کننده فرا گرفته و اینجا صحبت از چیزی شبیه تهاجم فرهنگی شبیه یک حرف مفت می باشد و دلیل امر آن است که با حرف و مقاله نمی توان از نفوذ فرهنگ غرب جلوگیری کرد !
نکته ی اساسی دیگر مطبوعات در ایران هستند ؛ مطبوعاتی که در خوش بینانه ترین حالت ( روزنامه همشهری ) بیشتر از چهارصد هزار نسخه نمی رسند که آن هم معمولا از صدقه سری نیازمندی هایشان است ...
نگارنده تهاجم فرهنگی از طریق مطبوعات را امری مردود می داند چرا که اکثریت اقشار دانشجویی که از خریداران روزنامه ها و مجلات هستند ، معمولا به انتخاب های آگاهانه دست می زنند و کمتر تحت تاثیر القائات رسانه ای قرار می گیرند و القائات رسانه ای مشخصا بر روی گروه هدفی شبیه زنان خانه دار تمرکز می یابند .
تا آنجا که شبکه ی فارسی وان در دوران اوج خودش بر روی ماهواره هاتبرد از شش میلیون بیننده ایرانیش صحبت می گفت و میزگردها و سخن رانی های پیاپی از سوی مدیران فرهنگی کشور برای مقابله با آن موج عظیم نه تنها مانع از گسترش بینندگان آن تلویزیون نشد ، بلکه ضعف فرهنگی و به عبارت بهتر همان خلا فرهنگی کشور را دوباره بازنمایی کرد .
آنچه که در نشر کتاب کشور روی می دهد هم دست کمی از رسانه های ایران ندارد ، بیشترین تیتراژ کتاب در ایران برای کتاب هایی است که در هر صفحه کمتر از بیست کلمه دارند و دارای جملات روانشناسی و یا از بزرگی هستند و یا شعر های سپیدی هستند که با فاصله های زیاد و فونت های خاص در هر صفحه جای گرفته اند .
شعرهایی بی معنا که فقط عده ای برای کسب هویت تظاهر به فهمیدن این پرت و پلاها می کنند و صد البته بگویم مخالف شعر نو نیستم ولی آنچه که در صنعت نشر و ادبیات ایران روی می دهد از نگاه من خلاقیتی ندارد و مسئله ی جدیدی برای گفتن ندارد .
شبیه این داستان را در باب سلمان رشدی می توان بهتر دید ، نویسنده ای زیر متوسط قابلیت نویسندگی با نوشتن کتابی بر سر زبان ها می افتد و اگر فتوای ارتدادش نبود ، بعید می دانم بیشتر از هزار نفر کتابش به فروش می رفت .
کتابی که نه سر دارد نه ته و کسی را نمی شناسم که آنرا تا انتها خوانده باشد و همه بعد از خواندن چند صفحه اعتراف می کنند که اصلا جذب آن نشده اند .
در هر حال آن چه که بنظر قطعی می رسد ، آنچه که تهاجم فرهنگی در ایران نامیده می شود ، شیوع مصرف گرایی کاپیتالیستی است و اگر روزی لوکاچ با لفظ چیزوارگی از آن یاد می کرد و آن را نقد می کرد ، اکنون عده ای با سپر قرار دادن اسلام و هزینه کردن از آن ، آدمی را به این نتیجه می رساند که مانند فردی شده که همه چیزش را از دست داده و تیر آخرش را در آورده و بعید است به نتیجه مطلوبش دست پیدا کند.