دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...
دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...

اسرائیل ؛ ما و این دروغ عظیم !!!

مطلب زیر با الهام از مقاله آغاز یک نفرت از جلال آل احمد می باشد ؛ مزخرفاتش را به پای من و بدرد بخورهایش را به پای جلال بنویسید .


نمی خواهم یهوی ستیزی را رشد دهم چرا که از نژاد پرستان ، اعم از ناسیونالیست های ایرانی و ترک و کرد و عرب و آریایی متنفرم و حتی نمی خواهم افکار پوسیده ای شبیه اتحاد اسلام را رشد دهم ؛ شاید صحبت های اخیر اوباما و تاکیدش بر بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 و اتحاد فتح و حماس به عنوان بزرگترین گروه های فلسطینی و هراس غرب از بقدرت رسیدن اخوان در مصر و ... مرا به نوشتن در این باره ترغیب کرد .


حضرات دموکرات اروپایی وقتی چشمانشان را به جنایت های داخل غزه بستند و گذرگاه رفح را بروی مردم بی دفاع بستند ؛ بدون شک همان کاری را کردند که پیش از این بارها کرده اند ...


در جنگ اعراب اسرائیل سوسیالیست ها اروپایی که خود را وجدان جهانی می دانند و وکیل مدافع کل جهان هستند ؛ با حمایت از اسرائیل ؛ چهره ی کثیفی از فاشیسم را نشان دادند ؛ حداقل توقع از آنان نمی رفت !


اوژن یونسکو که نام هنرمند و فیلمنامه نویسی را هم یدک می کشد ؛ و از مترقی خواهان چپ فرانسه بود ؛ در همان زمان گفت اینان ( فلسطینی هایی که نصف جیره یک نفر در روز را می گرفتند و در صحراها آواره بودند ) می خواهند کاری کنند که هیتلر نتوانست !



آن طرف تر در فرانسه در همان زمان جنگ اعراب و اسرائیل کمپینی برای کمک مالی به اسرائیل ایجاد شد که در عرض 48 ساعت میزان پول جمع شده از 3 میلیارد فرانک گذشت !

جالبتر زمانی است که بدانیم در همان زمان همین کمپ برای کمک به ایالات متحده در جنگ با ویتنام بعد از پنج ماه فعالیت فقط دویست میلیون فرانک توانست جمع کند !


بیش از شش دهه است که سازمان ملل مکرر اسرائیل را محکوم می کند و اسرائیل با گردن کلفتی رد می کند ...


گویا اسرائیل می خواهد کاری که نازی ها بر سرشان کردند را بر سر اعراب تلافی کند !


پهلوی دوم نود درصد نفت اسرائیل را تامین می کرد و اعراب هم بعد از انقلاب 57 همین کار را کردند ... تف به این بدبختی نژادی ؛ عرب سوسمارخور ، علب ملخ خور و هزار برچسب مضخرف که به آنها می بندیم و آنها به ما و آن طرف تر ، غرب به ریش ما می خندد ...


این حضرات جانی ( اسرائیل ) در جنگ اعراب و اسرائیل ، در جنگ با مصریان ، در صحرای بی آب و علف سینا ؛ از اسیر کردن ابا می کردند ؛ چرا که به زعم خودشان آب و نان اضافی ندارند . آوارگان جنگی مصری 15 هزار نفر بودند .


مضحکترین بخش داستان آنجاست که در اروپا ؛ جنگ بین اسرائیل و اعراب را جنگ مذهبی می دانند و در ایران جنگ بین این دو را جنگ نژاد خوب یهود با اعراب پست می دانند !!


هنوز در اروپا اعلام می کنند که جنگ های صلیبی پایان نیافته و منتظر هجوم ترکان و اعراب هستیم و اینجا برای لیس زدن پاچه های غرب دست به هر کثافتی می زنیم ...


این وسط عبدالناصر هم اشتباه کرد ، آخر مگر می شود روی کمک شیوخ قطر و اماراتی و عربستانی پا رو دُم غرب گذاشت ؟ ناصر استعفا کرد و گوینده رادیو به علت شدت گریه نتوانست استعفا نامه ناصر را تا انتها بخواند و حضرات نژاد آریایی اینجا از قتل و عام انسان ها بدست یهودیان اظهار خوشوقتی می کنند و از آنها بدتر ، در گذشته شوروی و در حال حاضر همه دنیاست که دست کمک به اینان دراز نمی کند ...


اکنون نیز اسرائیل با قلدری تمام حاضر به مصالحه در هیچ شرایطی نیست و حضرات دموکرات جهان که سالها سوسیالیستی بودن اسرائیل را چماق کرده و دموکراسی اسرائیل را نمونه می دانستند ؛ سکوتشان بیش از پیش به گه بودن همه ژست هایشان مرا متقاعد می کند .


پرونده اسرائیل را اینگونه به کنار می گذارم که بی شک همانقدر که وجود اسرائیل برای خاورمیانه خطرناک است ؛ کلیه حکومت های دست نشانده و دیکتاتور هم خطرناک هستند ... و تنها چاره را وجود حکومت فدرال عربی یهودی در اسرائیل می دانم .


مانی


=====================================


پ ن : ابدا علاقه ای به تفکرات آل احمد ندارم ولی در زمینه اسرائیل هم نظر هستم .

پ ن 2 : می دانم که در مقابل این مطلب هجمه ی مخالفتی را خواهم دید !

پ ن 3 : ابدا علاقه ای به حزب الله و حماس نداشته و تفکرات جنبش فتح را معقول تر می دانم !

پ ن 4 : جمله نخست هم عاریت گرفته شده از جلال بود ...

( مطلب از وبلاگ مرحوممان بود )

مداحان و استادان ؛ از سنخ تا سنخ !

این روزها در غیاب جامعه شناسان ؛ مداحان کشور را اداره می کنند !


دهه های طولانی ای تکنوکرات های اسلامی کشور را اداره کردند و امروز مداحان مسئول اداره کشور هستند .


اینطور به نظر می رسد که خرافات ناشی از سنخ مداحان در کشور به شکلی پیش می رود که از محیط های خاص خود فراتر رفته و خرافات پرستی را در بطن جامعه قرار می دهند و ماجرا زمانی جالبتر می شود که بنظر می رسد این روزها قرآن به عنوان مرجعی دسته دو برای توده مردم به حساب می آید ، گو آنکه نص روایان و اراجیف عده ای مداح ، ثوابی بالاتر از قرآن دارد !


حاج منصور ارزی ، حسین سازور و سیب سرخی که از عناصر گروه های فشار هستند ؛ با ایجاد مشی سیاسی مداحان ، تفکرات این عناصر بی خاصیت و لومپن را به جامعه تزریق می کنند .


آن یکی عرض می کند که مشائی آلت تناسلی دولت است و آن یکی می گوید هرکس مشایی را بکشد پول خونش با من ، آن یکی عرض می کند که نگویید میر حسین موسوی ، نام حسین قداست دارد ، بگویید میر یزید موسوی ! و آن یکی به احمدی نژاد حمله می کند که چهارتا عوضی دور و برت را جمع کن و آن یکی هم قالیباف را ابن سعد می داند  و عجیب ماجرایست در این میان چرا که هیچیک از اینان حتی سواد فقهی و دینی هم ندارند ، چه رسد به سواد سیاسی و اجتماعی !



گویا این اراذل و اوباش مدرن ، که کاسه دریوزگی مدرنی هم برای خود دارند متوجه نیستند که توده ی ساده ی مردم به عشق اهل بیتشان و آنچه که مقدسات دینی می دانند در محافل اینان حضور می یابند و اگر با شور حسینی ای هم وارد فحاشی به افرادی می شوند ، نه از روی سواد و بلکه از روی نادانی و جهالت است !


بی شک اگر این اراذل و اوباش در کشورهای غربی بودند به جرم تشویش اذهان عمومی جامعه و تزریق خشونت به جامعه و نا امن کردن فضای کشور با برخوردهای سنگینی رو به رو می شدند ولی آنچه که نقش این سنخ را برای من برجسته تر می کند ، تفاوت این سنخ با سایر سنخ ها مانند اساتید دانشگاهی و جامعه شناسان هست !


افراد این سنخ با وجود انتقاد صریح از کشور به هیچ وجه نه تحت تعقیب قرار می گیرند و نه و در مضان اتهام طرح ریزی برای تخطئه افکار اسلامی قرار می گیرند ؛ این در حالی است که اساتید دانشگاهی با وجود محافظه کاری و خود سانسوری شدید ، با اتهاماتی واهی با تعلیق و اخراج رو به رو می شوند و اینکه چرا آن سنخ همچنان پایدار است و همچنان بر طبل حماقتش می کوبد و این سنخ در حال تو سری خوری است ، آنست که میان سنخ مداحان وحدتی وجود دارد که در میان اساتید نیست و مداحان کسوت خود را مقدس می شمارند و اجازه دخالت هیچ سنخ دیگری را به حریمشان نیم دهند و اساتید دانشگاهی برایشان این مفهوم نهادینه شده که صرفا باید سر بر بالین محافظه کاری گذاشت و با اعتراض نانشان قطع می شود و چون هنوز به سنخ متحدی دست نیافته اند ، باید سکوت کنند و چشم بر اخراج همکارانشان ببندند ...


مانی


========================


( مطلب از وبلاگ مرحوممان بود )

آنکه فکرش گره از کار جهان بگشاید ... ! ( محمد عبده )

آنچه که باعث شد در باب عبده بنویسم ؛ دو چیز بود یکی از بابت اینکه این روزها بشدت شیفته اش شده ام و دیگری آنکه نظراتش با آنکه صد و بیست سال پیش صادر شده ولی گویا از فرهنگ فکری ما فرسنگ ها جلوتر است و از همه مهم تر که احتمال می دهم آنچه که باعث اتحاد هر چهار شاخه اهل سنت شده باشد نه تعصب عربی بلکه افکار عبده باشد که اگر چنین باشد باید از او درس آموخت !


عبده در 1849 بدنیا آمد ؛ گویا شیخی از شیوخ الازهر ( مرکز دینی اصلی و علمی اهل سنت ) بوده که بعد از دیدار با سید جمال الدین اسد آبادی به وحدت شیعه و سنی علاقمند شده و وارد سیاست شده .


عبده و سید جمال با پی بردن به عقب ماندگی کشورهای مسلمان از غرب این تئوری را مطرح می کنند که مشکل عقب ماندگی نه از اسلام بلکه از مسلمانان است و مسلمانان برای پیشرفت باید آنچه را که بعد از تابعین آمده به کنار بگذارند و به اسلام خلفای راشدین برگردند .



به هر حال از سید جمال که بگذریم سه مسئله در باب عبده اهمیت دارد .


  • عبده به همراه سید جمال کشورهای اسلامی و اروپایی زیادی را دیده و مسئله عقب ماندگی را بخوبی درک کرده و این در حالیست که روشنفکران ایران در آن زمان درگیر استبداد ناصر الدین شاه و مسائل مشروطه بوده و یا جدایی طلب بوده اند یا در غرب بشدت ذوب شده بودند ( آخوندزاده ؛ تقی زاده ، ملکم خان و ... )


  • عبده نظرات خاصی دارد و با توجه به اینکه وی قاضی القضات مصر هم بود و می توانست بااصلاحاتش تاثیرات بنیانی در جهان عرب و اسلام ایجاد کند از همین روی اهمیتش بالاست ، وی اعتقاد دارد فرضا اکنون با یک مسئله فقهی رو به رو شده ایم ( مثلا نماز خواندن در هواپیما ) جواب این سوال فقهی را در فقه حنبلی نداریم ( فرضا ) اگر فقه شافعی یا حنفی جوابی برایش داشته باشند ، جواب آنها برای ما حجت حساب می شه !شما فقط به این نگاه نکنید که این یه حکم فقهی است ، این حکمی در جهت نزدیک تر شدن شاخه های اهل سنت به هم هست !


  • عبده در تقابل سنت و مدرنیته و دین و غرب ، اصالت رو به مدرنیته می دهد ! چیزی که عبدالکریم سروش به تازگی به آن رسیده ! عبده در مسائلی مانند چند همسری یا مثلا ربا که جهان سرمایه داری بر پایه اون شکل می گیره ؛ اصالت رو به غرب و برداشت غرب از این دو مقوله می ده .


محمد عبده در 1905 فوت می کند و اکنون دستاوردهایش را در تقریب مذاهب اهل سنت بخوبی می توان دید و حمایت کشورهای عربی از یکدیگر و حمایت همه شاخه های اهل سنت از یکدیگر بدون شک از کارهای بزرگی است که از انسان های بزرگی مانند او سرچشمه می گیرد ...


مانی 


==================================


گذشتن از تو کار من نیست ...


( مطلب از وبلاگ مرحوممان بود )

رسانه با طعم ماکیاول !

یش نیاز :


خلاصه ی ماکیاولی : هدف وسیله را توجیه می کند !

مفصل ماکیاولی : این لینک ؛ یا نگاه کنید به این لینک ؛ و یا نگاه کنید به این لینک ؛ همچنین نگاه کنید به دانشنامه ی سیاسی ؛ داریوش آشوری ، واژه ی ماکیاولیسم

بحث فرعی : اینکه این تفکر انسانی هست یا نیست ، اخلاقی هست یا نیست یا هر کوفت دیگه ای بسته به نگاه شما دارد ! 


===============================================


بعد از ظهر یا غروب که به خانه می آیی و رسانه ملی را روشن می کنی ، ابتدا باید تبلیغات شامپو صحت را تحمل کنی و سپس تعرفه های تشویقی ایرانسل و مزمز تنوری و ... و آنوقت به پای اخبار مضحک بیست و سی بنشینی که چطور با مغالطه هایی عجیب و غریب مجاهدین خلق را که خودشان هم نمی دانند از نظر تئوری چه گهی می خورند را به موسوی و خاتمی و امثال هم مشتبه می کنند و دست آخر هم با کله ی بر افراشته ادعا می کنند که ما دست خائنین به ملت را رو می کنیم !


فارغ از مباحث سیاسی که همه زور را در برنامه ی امروز دیروز فردایش می توان دید ( جالب آنجاست که در همین مباحث هم مدعوین از صدا و سیما انتقاد می کنند ! ) می توان در بحث مدرنیته و سنت و نگاه اجتماعی کمی دقیقتر شد !


در تمام دنیا ، صدا و سیما نقش یک آیینه در جامعه را دارد با کمی پیشتازی ! به این معنا که معمولا یوتوپیایی در کنار واقعیتی از جامعه به نمایش در می آید . به معنای ساده تر ، نشان دادن آنچه که هست با تلفیقی از آنچه که دوست داریم باشد !


حال برنامه هایی که در حوالی هشت صبح به نمایش در می آیند و یا مستند های زندگی خانواده های خاص ! و یا سریالهایی که مثلا از دل همین مردم هستند سعی در نشان دادن تصویر و فرهنگ سازی دارند !


مصاحبه با افرادی که به نان شب در اول ازدواج محتاج بوده اند و با افتخار از خاطرات اول ازدواجشان می گویند که شبها گرسنه می خوابیدیم و یامیزگردهایی از شبکه چهار در باب بستر سازی خانواده که در آن با انتقاد از سن بالای ازدواج در ایران ، مدام در حال تکرار این هستند که آقا جان پیامبر اکرم فرمودند هرکس از ترس فقر ازدواج نکند فلان است و ... از حضرت صادق روایت داریم که خدا به گرسنگان نزدیک تر است و ...


و یا خانم مجری در طی یک بحث بسیار مهیج بازنی میانسال و موفق با گردنی برافراشته ادعا می کند که خودمان برای گرم کردن آب چه سختی ها کشیدیم و اینگونه الگوی زندگی کردن هم به جوانان می آموزند !


واپس گرایی حاکم بر صدا و سیمای ایران تا آنجا پیش رفته که آدم به تفکری مجبور می شود که در آن از خویش می پرسد این واپس گرایی تعمدی است یا از غفلت و وجود فاصله های ساختاری نشات می گیرد ؟


واپس گرایی در صدا و سیمای ایران نه تنها در الگو سازی برای خانواده و مسائل سیاسی و اجتماعی است ، بلکه در تهیه سریال ها و انتخاب فیلم ها نیز براحتی ملموس است .


آنچنان که شبکه ای با نام فارسی وان با دوبله های مافوق ضعیف و ابتدائی و داستان های آبکی ، گوی سبقت را از سریال های ایرانی دزدیده است و عده ای در تکاپوی آن هستند که از مضرات این کانال گویند و اشاراتی به صاحب یهودی و نوع چیدمان سریال های ضد ارزش خانواده ای در آن داشته باشند و غافل از آنند که آن تفکر واپس گراییکه با تکامل فکری در تضاد است و بدون شک هم با برنامه ریزی انجام می گردد چنین دستاوردهایی دارد .


زمانیکه هدف عقب ماندگی فهم سیاسی و اجتماعی باشد و در باب زندگی و شیوه های آن هم نوعی پسرفت و زندگی با شکنجه الگو باشد وسیله ی آن هم صدا و سیمایی است که مگر اسمش ملی باشد !


این جریان سیاسی که فعلا بر مصدر امور نشسته و ظاهرا چشم دیدن هیچ جریان دگر اندیشی را نیز ندارد و تلاش می کند تا اوامر مترقی خود را که در رو کردن دست استعمارگران هم بسیار پر رنگ است از طریق رسانه ملی به اجرا گذاشته و به زعم خویش با تابو کردن فلسفه و زندگی مدرنیسم از جریان سیاسی خود تهدید زدایی نماید .


این جریان زمانی که نمی تواند پاسخی روشن به این گرایش به سایر کانالهای خارجی و یا الگوهای خارجی دهد با پیش کشیدن بحث تهاجم فرهنگی باز هم رو به جلو فرار می کند ! هرچند ماکیاولیسم مذهبی سرعت بیشتری از ماکیاولیسم رسانه ای در ایران دارد !



پ ن : این مطلب از  وبلاگ مرحوممان بود ، گفتیم باز انتشارش کنیم

داستان سرمایه ها ؛ چرا کار جمعی نمی توانیم بکنیم ؟ ( قسمت اول )

متن زیر را شاید بتوان نظریه ای دانست که نگارنده از تلفیق چند نظر و نگاه به آن اعتقاد پیدا کرده .

سوال اصلی در این مقاله آنست که چرا نمی توانیم کار جمعی کنیم ؟ نگارنده بر اساس نظریات دورکیم ، سرمایه اجتماعی بوردیو و سرمایه های دیگر ( نمادین و فرهنگی و ... ) از سوی محسن رنانی و نظریه ی سازگاری ایرانی از زنده یاد بازرگان و کمی هم از نگاه مقصود فراستخواه و جامعه ی تحقیر شده ی پرویز پیران تلاش می کند دلیل این امر را مشخص سازد .


============================================================


سوال :


با توجه به این تصور عمومی در رابطه با کار جمعی در روستاهای ایران ؛ مسئله آنست که چرا کار جمعی در ایران شکل نمی گیرد ؟

به عبارت بهتر اگه تصورات مرتضی فرهادی در رابطه با کار جمعی را درست بدانیم ، سوال مطرح می شود که چرا کار جمعی در سطح شهری اتفاق نمی افتد ؟


مرتضی فرهادی موارد بسیار زیادی در زیر شاخه های خود یاری ، دگر یاری و همیاری نام می برد که در روستاهای ایران در حال روی دادن هستند و برای هریک چندین و چند شاهد مثال می اورد که شاهدی باشد بر مدعای وجود کار جمعی در ایران ولی براستی اگر این کار جمعی بر خلاف نظرآن لمبتون در ایران وجود داشته باشد ، پس چرا شواهد آن در سطح شهری دیده نمی شود ؟


===============================


بحث اصلی :


شاید خیلی نیازی به مطرح کردن نگاه دورکیم در همین ابتدا نباشد ولی از جهتی تصور می کنم اگر الان این مطلب را مطرح کنم جلوتر بیشتر به کارمان خواهد آمد . 


دورکیم در تز دکترایش در باب تقسیم کار از دو همبستگی نام می برد .


همبستگی مکانیکی : که مبتنی بر شاهت است و افراد بر اساس شباهت هایشان در کنار یکدیگرند . مانند جوامعی مانند ایران که در حال حاضر به علت کمرنگ شدن شباهت ها این جوامع دچار مشکل شده اند . 


همبستگی ارگانیک : که افراد بر اساس تفاوت ها در کنار هم هستند و هر بخشی از جامعه یک کار خاصر را در جامعه انجام می دهد ، چیزی شبیه اعضای یک بدن ! در این جوامع تفاوت ها پذیرفته شده و نیاز متقابل افراد به یکدیگر است که وحدت بخش شده ! چیزی شبیه آنچه که در اتحادیه اروپا شکل گرفته می تواند مثال خوبی باشد .


دورکیم اعتقاد دارد برای شناخت نوع همبستگی و اینکه چه جامعه ای ارگانیک است و چه جامعه ای مکانیک ، باید به نظام حقوقی آن توجه کرد !


جوامع مکانیک دارای نظام حقوقی تنبیهی هستند که مجرم از طریق زندان و اعدام و شکنجه تنبیه می شود و در این نظام شدت برخورد جامعه با جرم بسیار شدید است . در این جوامع وجدان جمعی بسیار قوی است .


در جوامع ارگانیک قوانین حقوقی ترمیمی است . در این جوامع معمولا برخورد با مجرمین بر اساس اصلاح کردن فرد مجرم است .


در هر حال دورکیم در ادامه از تبیین علی برای تقسیم کار استفاده می کند تا این فرایند را بهتر توضیح دهد .

وی از چهار مرحله ی علی که بصورت عمودی به پایین می آید برای توضیح این امر استفاده می کند .


مرحله اول : افزایش حجم جامعه ( افزایش جمعیت )

مرحله دوم : تراکم مادی ( افزایش جمعیت در یک مساحت خاص )

مرحله سوم : تراکم اخلاقی ( شدت مبادلات و تماس فردی )

مرحله چهارم : تقسیم کار ( افزایش تخصص )


================================================


بعد از توضیح نگاه دورکیم لازم است نظریات در باب سرمایه ها را از سوی محسن رنانی و بوردیومطرح کنم .

عموما شش سرمایه شناخته شده وجود دارد .


سرمایه نخست : سرمایه اقتصادی است که شامل سرمایه های فیزیکی مثل ساختمان زمین و ماشین آلات و پول و اعتبار بانکی و ... است .


سرمایه دوم : سرمایه انسانی است . بطور کلی به نیروهای متخصص سرمایه انسانی می گویند .


سرمایه سوم : سرمایه اجتماعی . که بوردیو بخوبی در این زمینه مسئله را واکاوی کرده .

سرمایه اجتماعی شامل سه معیار است ! اول همیاری ( ما چقدر می توانیم با یکدیگر کار جمعی کنیم ؟ ) دوم اعتماد ( ما چقدر به یکدیگر اعتماد داریم ؟ ما چقدر به دولت اعتماد داریم ؟ ) و سوم سطح مشارکت اگاهانه است . ( اینکه ما چقدر مشارکتمان آگاهانه است ؟ وقتی رای می دهیم تا چه از فرد منتخب شناخت داریم ؟ )


سرمایه چهارم : سرمایه فرهنگی است . که شامل مجموعه عوامل انسانی و غیر انسانی هستند که فرهنگ را می سازند . یک سری انسان ها هستند که فرهنگ تولید می کنند مثل هنرمندان و موسیقی دانان و ... و یک سری هم اسناد و کتب قدیمی هستند که شامل دیوان اشعار و امثال هم هستند . 


سرمایه فرهنگی حتی برای یک جامعه می تواند درامد زایی هم بکند و سرمایه اقتصادی آن جامعه را بالا ببرد !


سرمایه پنجم سرمایه سیاسی است . 

این سرمایه شامل دو بخش است ، یکی مربوط به خود سیاست مداران است ، به این معنا که چقدر آن سیاستمدار حرفش میان مردم برو دارد و یا مقبولیت جهانی و داخلیش در چه حدی است . و بخش دومبه فضای خود جامعه مربوط است . 

اینکه احساس عدالت و روح سازش و مدارا و افتخار به تمدن سنت های جامعه هرچقدر بالاتر باشد ، این سرمایه در سطح بالاتری است .


سرمایه ششم سرمایه نمادین است .


هرکدام از سرمایه های پیشین در حد بسیار بالایی برسند تبدیل به سرمایه نمادین می شوند . به طور مثال چین با بالا رفتن سرمایه اقتصادیش ، این سرمایه را به سرمایه نمادین تبدیل کرده و سرمایه نمادین قدرت بالا کشیدن سایر سرمایه ها را هم دارد .


سرمایه نمادین قابلیت انتقال هم دارد . مثلا دیوید بکهام به عنوان یک فوتبالست و یک سرمایه انسانی در انگلستان و جهان شناخته می شود . شیوخ امارات برای بهتر فروش رفتن جزایر مصنوعیشان در خلیج فارس یکی از جزایرشان را رایگان به دیوید بکهام می دهند تا افراد دیگری در سراسر جهان برای همسایه شدن با بکهام هجوم بیاورند و جزایری که شاید قیمتشان دو میلیون دلار باشد به قیمتی در حدود بیست میلیون دلار به فروش می رسند !


متاسفانه حجم تخریب سرمایه های نمادین در ایران به شکل بسیار بالایی در جریان است . تخریب علی شریعتی ، مصدق ، میر حسین موسوی و ... بشکل بسیار بالایی در جریان است و صد البته که ایما هم اعتقاد نداریم افراد ذکر شده بدون اشتباه هستند و یا حتی نگاهشان صد در صد درست است ، حداقل نگارنده میانه ی خوبی با نگاه علی شریعتی ندارم ولی وقتی علی شریعتی به عنوان یک سرمایه ی فرهنگ و انسانی در ایران تخریب می شود و جایگاهش را در سرمایه نمادین به علت تمسخر عده ای که حتی کتابی از وی نخوانده اند از بین می رود ؛ به التبع باقی سرمایه های کشور هم پایین می آیند !


میر حسین موسوی یک سرمایه سیاسی و فرهنگی برای ایران بود که می توانست سرمایه ی نمادین هم تبدیل شود ولی با تخریب شدیدی که علیه وی در جریاناست به نظر می رسد وی هم به سرنوشت باقی سرمایه های نمادین ایران تبدیل شده است .


محسن رنانی اعتقاد دارد اگر شبکه های اجتماعی در شرایط بحران بخواهند از هم بپاشند ؛ سرمایه های نمادین آنرا حفظ می کنند و نمی گذارند تا به سمت شورش و جنگ بروند و بسیار عجیب است که عده ای متوجه ی این داستان نیستند وژست های روشنفکری تلاش می کنند میر حسین را کوچک بدانند و نه تنها میر حسین ، بلکه همه ی آنانی که می توانستند سرمایه ی نمادین باشند را چنان نابود کردند که قابل تصیف نیست .


این مطالب در سه قسمت ادامه خواهد یافت تا دلایل کامل عدم روحیه کار جمعی در ایران را از نگاه خودم توضیح دهم و در این میان باید اشاره کنم که یکی از عوامل نابود کردن سرمایه ها در ایران است و پایین بودن سطح سرمایه اجتماعی هم دلیل مهمی در عدم وجود روحیه کار جمعی است که در مطالب بعدی بیشتر بدان خواهم پرداخت .


==========================================


مطلب از وبلاگ مرحوممان بود .

آی آقایان نکند قرار است خدا شوید !؟؟!

( متن زیر الهام گرفته شده از متنی با همان تیتر از بیژن صف سری سردبیر سایت منحل شده ی ایران ما در مورخ تیر سال ۸۵ می باشد ) 

 نقل است که روزی میرزا رضا صدیق الدوله نوری نزد مظفرالدین شاه رفت و پس از آنکه شاه احوال او را پرسید ، دستور داد تا مبلغ هزارتومان به او کمک کنند ، شاه ضمن دلجویی از صدیق الدوله گفت : حالا این پول را بگیر، انشا الله کارو بار ما که بهتر شد باز هم به تو کمک خواهیم کرد. اما این وسط  صدیق الدوله که متعجب شده بوده  به لهجه مازندرانی به شاه می گوید : وقتی در تبریز ولیعهد بودی همین حرف را میزدی حالا که شاه شدی باز هم همان وعده را می دهی ؟مگر قرار است بعد از شاه شدن چه بشوی ؟ نکند قراراست خدا شوی ؟!؟ 

 حال حکایت ما و دولت مردانی که مدتهاست بدین وضع عمل می کنند نیز حقیقتا بر همین مبناست و آقایانی که از سی سال وعده هایی جهت بهبود امور می دهند حال بد نیست با خود فکر کنند که پس نتیجه چه شد ؟!؟! 

 

انقلاب که تمام شد با صدای ترمیم حکومت و پاکسازی از عناصر مزدور دوره ای را گذراندید و آن جنگ ۸ ساله که حقیقتا تحمیلی بود بر دوش ملتی که تازه داشت خودش را جمع می کرد و آن خس خس سینه هایی که در جنگ آماده تحقق آرزویی بودند تا آقایان نا گاه خدا نشوند همه و همه گذشتو شد نعمتی با از دست دادن شهیدان و مفقود الاثران و جانبازان و ایضا یتیمان و زنانی که بی سرپرست شده بودند  . 

 

قریب دهه ای را با شعار سازندگی گذراندیم و روزی یک سد خاکی افتتاح کردیم و پروژه هایی نا تمام را افتتاح کردیم تا ثابت کنیم می توانیم . 

 

بعد از آن دولتی بر سر آمد با شعار مردم سالاری دینی و اینبار سیدی بود که سوپاپ اطمینانی را باز گذارد و نان و آب و غذا و مسکن را از فرعیات بخواند و آزادی مطبوعات و قلم را اصلی بخواند و با رای نجومی ۲۰ میلیون باز هم ابقا شد و ولی چه سود که از آن دولت هم جز گروهی زندانی سیاسی و مطبوعات توقیفی چیزی به ارث نرسید جز اجازه ی انتقاد از دولت  !!! 

 و دولت آن سید نیز به پایان رسید و به تابوت تاریخ پناهنده شد تا باشد افکاری از مردم آینده تا در موردش قضاوت کنند و انتخاباتی پیش آمد تا مردم بین بد و بدتر انتخابی کنند و مردمی که از ترس آنکه نکند قلندری انتخاب شود بی رای آنان رای ریختند و غافل از آنکه ... 

 

خود ادامه اش را می دانید و نیاز به گفتن نیست !! 

 

و حالا ما هستیم و آرزو های مانده بر دل از داغ انقلاب و ایضا از نهمین دولت انقلابی که با شعار مهرورزی، جهانی را با ما دشمن کرده . 

 

دولتی که قرار بود باآوردن پول نفت بر سفره های مردم درمانده در معاش ، رفاه عمومی را جایگزین فاصله های طبقاتی کند اما خون دل به کاسه های خالی گرسنگان ریخت وبا ندانم کاری های بس حیرت آور، رونق بازاری اگر بود را به کسادی کشاند و هزاران کارگر را خانه نشین کرد، و عجبا که در آستانه چهار سالگی تولد شوم خود با وعده های سر خرمن ، سفت بستن کمربند ها را برای مدت ۴ سال دیگر را نوید می دهد و انتظار صبوری بیشتر از ملت صبور را دارد و ...... حیف که قلم نیز از ادامه صحبت قاصر است ...


 

مانی


( مطلب از یکی از وبلاگ های مرحوممان بود )

در باب شیخ فضل الله نوری ... !

مدتها بود می خواستم تا در باب شیخ فضل الله نوری بنویسم ، مرجع تقلیدی که به زعم عده ای بدنبال مشروطه ی مشروعه بود و به زعم عده ای یک شیاد عقب مانده و سریال جعلی و پر از دروغ تاریخ مشروطه ما را به نوشتن این مهم مجبور ساخت !

از تاریخ تولد و محل زندگیش چیزی نمی نویسیم چراکه اهمیتی هم ندارد و بیشتر مطلب بر سر زمان مشروطه می باشد !


مطمئنا می دانید که شورای نگهبان از یادگار های وی برای جامعه فعلی ایران است !

روشن شدن هویت وی در تاریخ مشروطه ، حداقل مزیتی که دارد تکلیف جهان بینی شتر مرغی را روشن تر می کند که بالاخره شتر است یا مرغ ؟! بالاخره مردم سالاری است یا مسلک سالاری ؟!مشروعیت از طرف مردم داده می شود یا متولیان ؟!؟ حکومت حق مردم است یا مردم فقط نقش حضور در صحنه را دارند ؟!


آنچه که از تاریخ بر می آید این است که وی در مهاجرت کبری که به سمت قم بوده به همراه آیت الله طباطبائی و بهبهانی شرکت می کند و خواستار تحقق وعده های پیشین مظفرالدین شاه می شود و آنگونه که سید احمد کسروی مطرح می کند و دکتر مشکور هم مهر تاییدی برآن می زند ، گویا میان این سه نفر رقابتی بر سر مجتهد اولی شدن تهران بوده که در قم طباطبائی و بهبهانی شیخ را چندان مهم فرض نمی کنند و شیخ با دلخوری پیش از آنکه آنان با مردم به تهران مراجعت کنند به تهران باز می گردد .



از اینجا مخالفت های وی با مشروطه آغاز می شود و در آذر همان سال ( 1285 ) با عده ای بنیادگرایان اسلامی و امام جمعه ی تهران با تشکیل انجمن محمد (ص) از همه ی مسلمین می خواهد تا برای دفاع از شریعت اسلام در برابر مشروطه طلبان کافر در میدان توپخانه جمع شوند !

که جمعیت بسیار زیادی از درباریان شاگردان کلاس شیخ و لوطی ها و دهقانان اراضی سلطنتی و کارگران و فقرا و ... در این میدان جمع شده و شیخ فضل الله در نطقی بر ایشان فرمود : فکر برابری بدعتی خارجی است و بی ثباتی ها و تنزل های اخلاقی و تزلزل های فکری را به میرزا ملکم ارمنی بی دین نسبت داد !و با فحاشی های زیاد به لیبرال های مجلس و سوسیالیست ها و ... و تحریک مردم موجب آن شد که هر کسی که کلاه اروپایی داشت به عنوان مشروطه خواه بی دین مورد حمله و ضرب و شتم قرار گیرد !


در این میان به گفته ی کتاب حیات یحیی وی با گرفتن مبلغ 20 هزار تومان از دربار به نوعی پاداش این مخالفت هایش را هم می گفته !

مخالفت شیخ فضل الله با مشروطه عملا روحانیونی که در خفا از مشروطه بد می گفتند را اعتماد بنفسی داد و موجبات آن شد که مخالفت با مشروطه در بین روحانیون هم شکل تازه ای بگیرد .

آنچه که از سخنان شیخ فضل الله بر می آید این است که وی اعتقاد داشته که بعد فوت پیامبر ، کار سیاست با پادشهان است و کار دین با فقها !

این مسئله را در آنجا می توان یافت که وی در اعتراض به مشروطه خواهان می گوید : اگر مقصود اینان تقویت اسلام است پس چرا انقدر تضعیف سلطان اسلا پناه ( محمدعلیشاه ) را می کردند و چرا به همه نحو تعرضات احمقانه نسبت به سلطان مسلمین کردند !


صادق زیبا کلام در کتاب سنت و مدرنیته یکی از دلایل مخالفت شیخ فضل الله با مشروطه را آزادی بیان و قلم می داند !

وی می نویسد : شیخ فضل الله شریعت را مجموعه ای از باید ها و نباید ها می داسنت که نمی توان وی را درباره ی این باید ها و نباید ها مخیر دانست ! وی همچنین در مورد آزادی می نویسد : از نظر شیخ فضل الله در اسلام حق تعیین قانون و حاکم اصلتا با خدا و ابتدائا از خداست و بس و انسانها در این زمینه واجد هیچ حقی نیستند !


گویا از موارد دیگر اعتراضی شیخ فضل الله که هم زیبا کلام و هم کسروی و هم نظام السلام و یحیی دولت آبادی بر آن تاکید دارند نفس تساوی بین افراد است که در مشروطه مطرح شده بود !


وی اعتقاد داشت که شرع بین مسلم و غیر مسلم و کافر ذمی و کافر حربی تفاوت قائل است و تساوی در برابر قانون تلاشی از سوی بابی ها و بهائیان است برای فرار از مجازات اسلام والا تساوی در قانون اسلام ممکن نیست !

وی در ادامه مطرح می کند که اگر بشر قانون گذاری کند به معنای آنست که قوانین پیامبر کامل نبوده و ضرورت آن را تشخیص نداده که چنین باوری فرد مسلمان را از اسلام خارج می کند !


از دیگر مسائل مورد اعتراض وی مسئله ی تصویب قانون توسط اکثریت بوده که صادق زیبا کلام به نقل از زرگری نژاد می نویسد : در امور شرعی مبنای تصمیم گیری بر اساس اکثریت خلاف شرع است زیرا اساس قاعده اکثریت آرا در مذهب امامیه بی اعتبار است !


ارتجاع وی را زمانی بهتر می توان درک نمود که وی به ناظم السلام می گوید : ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیلشیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟


مخالفت های وی با مشروطه و مشروطه خواهان موجب آن شد تا محمد علیشاه با سواستفاده از این وضعیت در نامه ای به شیخ موقعیت خویش را مستحکم کند ! وی در این نامه نوشت : حال که مکشوف داشتید تاسیس مجلس با قواعد اسلامیه منافی است و حکم به حرمت داده اید و علمای ممالک هم به همین نحو کتبا و تلگرافا حکم بر حرمت نمودند ، در این صورت ما هم از این خیال بالمره منصرف و دیگر عنوان همچو مجلسی نخواهد شد ؛ لیکن با توجهات حضرت امام زمان عجل الله فرجه در نشر عدالت و بسط معدلت دستور عمل لازم داده می دهیم ...


گذر زمان موجب آن شد که در دوم تیر 1287 عده ای اراذل و اوباش به رهبری وی و عده ای مرتجع به فریاد ما دین نبی می خواهیم مشروطه غربی نمی خواهیم به سمت بهارستان حرکت کنند و لیاخوف روسی به دستور شلیک توپ ، مجلس را به توپ ببندد ...


وی بعد از به توپ بسته شدن مجلس در نطقی گفت : به حمدلله کفرخانه با تایید ولی امر مسلمین ( محمد علیشاه ) ویران گردید و کفار و ملاحده و مفسدینی که در آنجا مامن گرفته بودند به مصداق و من یعمل مثقال ذره شراً یره به سزای اعمال و مفاسدی که علیه اسلام انجام داده بودند رسیدند .


هرچند همین مصداق آیه برای شیخ هم چندی بعد تکرار و شد مشروطه خواهان بعد از پیروزی وی را گرفتند و در دادگاه محاکمه کردند و وی با گفتن جملاتی شبیه این که نه من مرتجع بوده ام و نه سید عبدلله و سید محمد مشروطه خواه ، فقط محض اینکه مرا خوار و ذلیل کده کنار بزنند ، در نزد من و آنها موضوع ارتجاع مشروطیت در میان نبوده ... هم پرده از اختلافات وسیعش با دو مرجع بزرگ تهران یعنی بهبهانی و طباطبائی برداشت و هم از مواضع خویش بسیار عقب نشینی کرد !



دکتر مشکور در باب کشته شدن شیخ می گوید : اعدام شیخ اگرچه موجبات تاسف جمع کثیری شد ولیکن روحانیونی که در نهان و آشکار به مشروطه خواهان و مشروطه بد می گفتند را بشدت به هراس انداخت !


صادق زیبا کلام در آخرین جمله مربوط به شیخ می گوید : اگر وی در زمانه ی ما می زیست و همچنان بر مواضع خویش می ایستاد ، در آن صورت آیا هنوز هم مقام وی به حدی می رسید که نامش را بر بزرگترین اتوبان تهران بگذاریم ؟!


شاید بهتر باشد نتیجه را اینگونه بگیریم که اگر جلال آل احمد با گفتن جمله ی : من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد . کسب حیثیتی برای وی کرد وگرنه همه کسانی که در دوره ی مشروطه زنده بوده اند و خودشان وقایع را دیده اند ، مثل کسروی و دولت آبادی و ناظم السلام و ... همگی بر ارتجاعی بودن وی تاکید داشته اند !


صائب مخور فریب ظاهر زاهد ......... که در گنبد ز بی مغزی صدا می پیچد


مانی 


( مطلب از یکی از وبلاگ های مرحوممان بود )