شنیدن خبر خودکشی ابراهیم نبوی برای من سخت بود.
طنز نویس چیره دستی که در اوایل و اواسط دهه هشتاد که نوجوان و جوان بودم، از خواندن مطالبش لذت میبردم.
تلخی خبر آنجایی بود که متوجه شدم تنها ۶۳ سال داشته است.
پرسش من این است که ابراهیم نبوی تا این حد تغییرات درسیاست ایران را دور میدیده که تن به این کار داده؟
دنیا عجب جایی شده...
صبح امروز بعد چهار پنج روز فرصت کردم برم توییتر و یک هشتگی دیدم ترند شده به اسم صدای پای سفیانی.
چهل پنجاه توییت خواندم. نگاه آخر الزمانی و اینکه این وضعیت سوریه، مقدمه ظهور منجی است و ... وجه مشترک همه توییتها بود.
هرچند افراد دانشمندی مثل مظاهری و عمادالدین باقی تلاش میکنند وجه آخرالزمانی را در وضعیت خاورمیانه شناسایی کنند ولی بعید میدانم جز اقلیتی ساده یا نادان و شاید هم شیاد، کسی به وضعیت خاورمیانه نگاه آخر الزمانی داشته باشد.
به قول ماشاالله شمس الواعظین، این جنگ هم جنگی است میان جنگها
یک جاهایی آدم باید قبول کنه شکست خورده. من فکر میکنم تا زمان کشته شدن هنیه در تهران میشد این گلاویز شدن رو با صدتا ماله و استدلال هندل کرد ولی از اون زمان به بعد باید میپذیرفتیم که شکست خوردیم.
بعد از ماجرای پیجر فاصله تکنولوژیک و اطلاعاتی دو طرف منازعه خیلی عیان هست و من تعجب میکنم از کسایی که حکومت رو تحریک به رویارویی با اسرائیل میکنند.
من خطر فاشیزم رو سر ماجرای افغانیها حس میکنم و معجون عجیبی به نظرم شکل میگیره.
خدا آخر عاقبت همه رو بخیر کنه.
آمین
فارغ از اینکه ۲ تا ۱۰ میلیون مهاجر در ایران داریم، هر از چندگاهی هشتگهای مربوط به اخراج افغانیها ترند میشود.
در این متن که حاصل حدود یک ماه مطالعه، گوش دادن صحبتهای مختلف بوده، دلایل موافقان و مخالفان را نوشتهام:
اول استدلال موافقان اخراج افغانیها از ایران
۱ـ ایران کشوری با منابع محدود آبی و غذایی است و افغانها از این منابع بدون پرداخت وجه استفاده میکنند و حجم بزرگی از یارانه کشور را میخورند.
۲ـ تفاوت فرهنگی زیادی میان ما و افغانیها هست و آنها قابل ادغام در جامعه ایران نیستند.
۳ـ نگرانی از افغانیهای سنی مذهب که دل به طالبان دارند و آنها میتوانند خطرساز باشند.
۴ـ پولی که افغانها در میآورند، به خارج از کشور میرود و این به نظام مالی کشور آسیب میزند.
۵ـ بخش متخصص افغان تمایلی به ورود در ایران ندارد و ما افراد نیازمند را تحت حمایت داریم.
۶ـ سرمایه دار ایرانی ترجیح میدهد کارگر افغان را استفاده کند چراکه کم هزینه است و امکان استثمار او بیشتر است. اینجا کارگر ایرانی ضرر میکند.
۷ـ برای بخشی از جامعه که به برخی سیاستمداران بدبین است، دفاع آنها از حضور افغانیها به خودی خود دلیل موجه برای درخواست اخراج آنهاست.
۸ـ خاطره تلخ برخی اظهارنظرها از سوی مقامات دولت اشرف غنی و اظهارات اخیر برخی مقامات طالیان علیه ایران، باعث جریحهدار شدن غرور ملی ما شده است.
۹ـ بخشی از افغانیان مجرمان فراری هستند و این امنیت ما را به خطر میاندازد.
۱۰ـ آورده افغانیان به ایران با خروجی آنها تناسب ندارد.
اما استدلال مخالفان اخراج افغانیها از ایران
۱ـ بسیاری از برچسبهای منفی به افغانیان، ناشی از برخورد نزدیک نداشتن با آنهاست.
۲ـ میزان جرم آنها به نسبت جمعیت آنها کم است و قابل تعمیم نیست.
۳ـ بخش خدماتی ایران و کارگری در سطح پایین از نبود آنها آسیب میبیند.
۴ـ افغانها چند دهه است که در ایران هستند و هیجان فعلی علیه آنها ناشی از دستی بیرونی و رسانههای خارجی است.
۵ـ بخش خدماتی ایران و کارگری در سطح پایین از نبود آنها آسیب جدی میبیند.
۶ـ اگر فرض بگیریم که آنها در ساخت میهن سهمی ندارند، مقصرش خلا قانونی ماست نه آنها.
۷ـ اخبار دروغین پیرامون آنها زیاد است و این اخبار به عواطف جامعه آسیب میزند. مثلا خبر مربوط به ورود جذام به ایران از سوی مهاجران، نمونهای از دروغ پردازی است.
۸ـ شما افغانیها را در چند شهر میبینید و تجمع آنها در چند شهر منجر به هراس شده و واقعیت این نیست.
۹ـ اکثر افغانها تمایل به زندگی در ایران و ادغام در ایران را دارند. به همین دلیل آنها تمایل به حضور فرزندانشان در مدارس دارند.
۱۰ـ افغانیها تمایلی به ورود به اختلافات سیاسی در ایران را ندارند. آنها صرفا به دنبال کار کردن هستند.
پی نوشت: در نهایت قضاوت با شماست.
روز گذشته یک عزیزی برای من مطلبی را از عابد توانچه فرستاد و الحق که ملغمه عجیبی از مغالطات بود.
اول متن نویسنده یک فرض را گرفته بود که همه عالم و آدم یعنی از روحانیت گرفته تا مارکسیستها و ملیگراها در یک نقطه اتفاق نظر داشتهاند و آن هم اینکه توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی منجر به سرنگونی پهلوی دوم میشود. حالا از اینکه آیا انقلابیون اصلا درکی از کلمه توسعه داشتهاند یا نه (مثلا فرض کنید فهم فلان آخوند یک محله را هم تراز با احسان طبری یا بازرگان باشد) اگر بگذریم، مشخص نیست این مقدمه فرض شده بر اساس کدام منبع تاریخی است. کمی از انقلاب بخوانید و مصاحبههای افرادی که در انقلاب شرکت داشتهاند را ببینید، اولویتهای متفاوتی را متوجه میشوید.مثلا خانم دکتر شیما کاشی اخیرا در پژوهشی نشان داده که قضیه محدود شدن زنان چقدر برای انقلابیون اهمیت داشته است.
حتی کج فهمی نویسنده از مفهوم توسعه آنقدر عجیب هست که متوجه نیست که بسیاری از متفکران توسعه، لزوما توسعه سیاسی را مبنای توسعه اقتصادی نمیدانند. مثلا برخی آموزش، برخی کارهای فرهنگی را اولویتمندتر میدانند.
نمیخواهم متن را طولانی کنم چون فرض اولیه نسبت به اظهارات غیرعلمی و غیرمستند پایانی متن هیچ است.
در اواخر متن، نویسنده از بیماری شاه استفاده میکند تا بگوید او مملکت را رها کرده بوده چون تمرکزی نداشته و بیماری ضعیفش کرده بوده است. این حرف، حرف درستی است اما نتیجهگیری نویسنده یک مغالطه و دروغ است. او در ادامه میگوید "او همه چیز را رها کرد و ارتشی که به حال خود رها شده بود با واسطهی #نهضت_آزادی و برخی ملیمذهبیها برای به وجود آمدن توافقی بین دولت آمریکا و اسلامگرایان، عملاً به جای شاه از دولت آمریکا دستور گرفت"
باید از نویسنده پرسید که بر اساس کدام سند نهضت آزادی را به ارتباط با آمریکا متهم میکند؟ و در ادامه مگه ارتش شاه قبل از بیماری شاه تحت نظر آمریکا نبود؟ ژنرال هایزر مگر برای کودتا به ایران نیامده بود؟ اینکه سند تاریخی دارد را نویسنده رها کرده و به مشتی دروغ و اباطیل که کارکردش فقط این است که توهم توطئه دائی جان ناپلئون را تقویت کند، دل سپرده است. حتی اگر هایزر برای کودتا هم نیامده بود، اصلا ارتش شاه تمایل به اسلحه کشی داشت؟ قانون اساسی تا وقتی قانون اساسی است که مورد اتفاق نظر اکثر مردم باشد.
نویسنده در اینجا با زیرکی انقلابیون را گناهکار در ذهن مخاطب جا میاندازد و چون از نهضت آزادی ضعیفتر پیدا نکرده، همه کاسه کوزهها را سر آنها میشکند و از خودش نمیپرسد مگر ربیعی و خسروداد و قرهباغی و .... هویج بودند؟ چرا نمیخواهد بفهمد که کار همان ابتدای کار بختیار تمام شده بود؟
اما شاهکار نویسنده جای دیگری است. آنجایی که میگوید: "محمدرضا پهلوی اشتباه بزرگ دیگری هم کرد. برای توجیه حکومت مطلقهی خودش به تفکرات و گفتارِ مدرنیستیِ ضدمدرنیته چنگ انداخت. جلال آلاحمد شروع به استفاده از آثار احمد #کسروی کرد و علی شریعتی هم تحت تاثیر #آلاحمد قرار گرفت. هرچه کسروی اهل تفکر بود، متاثرینش اهل دزدی و سرقت ادبی و دروغ."
استفاده از کلمه گرفتار مدرنیستی ضد مدرنیته هم از آن کلماتی است که نویسنده به کار برده تا بگوید متن پرمغزی نوشته است وگرنه منظور او نقد چپ از جریان سرمایهداری است. سپر کردن کسروی هم از آن کارهای عجیب است که در متن آمده است. اصلا دخل کسروی به متن چیست؟
من اطمینان دارم که نویسنده هیچ درکی از کسروی ندارد. کسروی متفکر بود ولی چیزی که او میگفت با جامعه مارکسیستی چه فرقی داشت؟ مارکسیستها عامل بدبختی بشر را مالکیت میدانستند و کسروی دین را عامل عقب ماندگی میدانست. مارکسیستها راه حلشان کار دسته جمعی و از بین بردن مالکیت بود و کسروی تحصیل و کار و کار و کار و کار را پیشنهاد میکرد. در جامعه مارکسیستی تفریح وجود ندارد و در جامعه آرمانی کسروی هم چیزی به اسم تفریح وجود ندارد و یک جامعه یک دست که همه مشغول کسب دانش و کار هستند مد نظر قرار گرفته، گو اینکه همه آدمیان از یک ظریف یکسان برخوردارند!
ولی آیا واقعا آل احمد و شریعتی ناقد کسروی بودهاند؟ پاسخ یک نه بزرگ است.
آل احمد بیشتر ناقد غرب است و این چه ربطی به کسروی دارد؟ کسروی یک ناسیونالیست است. شریعتی هم یک مصلح دینی با ادبیات مارکسیستی و به شدت تحت تاثیر مکتب فرانکفورت است و اتفاقا با کسروی در حوزه هنر و ادبیات همدلی زیادی دارد.
اینکه انقلاب 57 را هم در پایان متن عملا گردن شریعتی انداخته تنها کارکردش راضی نگه داشتن مخاطبان عام است که نه شریعتی خواندهاند و نه انقلاب را خواندهاند و اطلاعاتشان در حد گفتارهای عمو و پدربزرگ و همان تونل زمانی است که در ابتدای متن مسخرهاش کرده است وگرنه کدام اهل تحقیقی با این حجم از اطمینان و اعتماد به نفس یک پدیده در حد انقلاب را به یک فرد تقلیل میدهد؟
مانند این است که سالها بعد همه اتفاقات صد روزه اخیر ایران را در آینده فردی به کشته شدن مهسا امینی تقلیل دهد و حجم بزرگی از نارضایتی آن پشت را نبیند.
نزدیک به دو ماه است که کشور درگیر زد و خوردهایی بعد از کشته شدن مهسا امینی است.
اتفاقی که ریشهاش از نظر ایما به ماجرای سپیده رشنو برمیگردد و تحقیر سیستماتیکی که سالهاست در ایران شکل گرفته است. حتی بعد از کشته شدن مهسا امینی هم میشد در عرض یکی دو روز ماجرا را پایان داد ولی چه کنیم که چیزی دست ما و شما نیست.
بعد از کشته شدن مهسا امینی، بلافاصله تظاهرات و درگیریهای مختلفی در شهرهای مختلف شکل گرفت و خیلی زود اینستاگرام هم به سرنوشت تلگرام دچار شد. ظاهرا نظر تصمیمگیرندگان این بوده که بازنشر ویدیوهای درگیریها منجر به تحریک بیشتر معتراضان و افزایش تعداد آنها میشود.
چیزی حدود دو میلیون نفر بر اساس برخی آمارها در اینستاگرام امرار معیشت میکردند و دیروز دیدم جایی نوشته که تنها بیست درصد از صاحبان کار و فن در اینستاگرام، فروش حضوری هم داشتهاند.
یعنی هشتاد درصد اینستاگرام را کسب و کارهای خانگی تشکیل میداده. از اینها همه بدتر جایی است که ظاهرا 65 درصد کسب و کارها را زنان در دسته داشتهاند و امروز دستشان از آن درآمد کوتاه است.
دلار هم که 36 و 37 را ظاهرا دیده. نمیدانم چه میشود کرد، فقط میدانم که فیلترینگ اینستاگرام هیچ اخلالی در نشر ویدیوهای اعتراضات نداشته و فقط این وسط سفرهها خالیتر شدهاند.
دیروز ویدیویی در فضای مجازی منتشر شد که درگیری دو خانم چادری با برخی خانمهای دیگر در بیآرتی را نشان میداد.
در نهایت هم دو خانم چادری از اتوبوس پیاده شدند و البته که بیشتر باید گفت که بیرون انداخته شدند.
در کل معتقدم که قضیه حجاب در ایران قطعا مسالمت آمیز حل نمیشود.