دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...
دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...

در نقد یک متن پرمغالطه از انقلاب 57

روز گذشته یک عزیزی برای من مطلبی را از عابد توانچه فرستاد و الحق که ملغمه عجیبی از مغالطات بود.


اول متن نویسنده یک فرض را گرفته بود که همه عالم و آدم یعنی از روحانیت گرفته تا مارکسیست‌ها و ملی‌گراها در یک نقطه اتفاق نظر داشته‌اند و آن هم اینکه توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی منجر به سرنگونی پهلوی دوم می‌شود. حالا از اینکه آیا انقلابیون اصلا درکی از کلمه توسعه داشته‌اند یا نه (مثلا فرض کنید فهم فلان آخوند یک محله را هم تراز با احسان طبری یا بازرگان  باشد) اگر بگذریم، مشخص نیست این مقدمه فرض شده بر اساس کدام منبع تاریخی است. کمی از انقلاب بخوانید و مصاحبه‌های افرادی که در انقلاب شرکت داشته‌اند را ببینید، اولویت‌های متفاوتی را متوجه می‌شوید.مثلا خانم دکتر شیما کاشی اخیرا در پژوهشی نشان داده که قضیه محدود شدن زنان چقدر برای انقلابیون اهمیت داشته است.


حتی کج فهمی نویسنده از مفهوم توسعه آنقدر عجیب هست که متوجه نیست که بسیاری از متفکران توسعه، لزوما توسعه سیاسی را مبنای توسعه اقتصادی نمی‌دانند. مثلا برخی آموزش، برخی کارهای فرهنگی را اولویت‌مندتر می‌دانند.

نمی‌خواهم متن را طولانی کنم چون فرض اولیه نسبت به  اظهارات غیرعلمی و غیرمستند پایانی متن هیچ است.


در اواخر متن، نویسنده از بیماری شاه استفاده می‌کند تا بگوید او مملکت را رها کرده بوده چون تمرکزی نداشته و بیماری ضعیفش کرده بوده است. این حرف، حرف درستی است اما نتیجه‌گیری نویسنده یک مغالطه و دروغ است. او در ادامه می‌گوید "او همه چیز را رها کرد و ارتشی که به حال خود رها شده بود با واسطه‌ی #نهضت_آزادی و برخی ملی‌مذهبی‌ها برای به وجود آمدن توافقی بین دولت آمریکا و اسلامگرایان، عملاً به جای شاه از دولت آمریکا دستور گرفت"

باید از نویسنده پرسید که بر اساس کدام سند نهضت آزادی را به ارتباط با آمریکا متهم می‌کند؟ و در ادامه مگه ارتش شاه قبل از بیماری شاه تحت نظر آمریکا نبود؟ ژنرال هایزر مگر برای کودتا به ایران نیامده بود؟ اینکه سند تاریخی دارد را نویسنده رها کرده و به مشتی دروغ و اباطیل که کارکردش فقط این است که توهم توطئه دائی جان ناپلئون را تقویت کند، دل سپرده است. حتی اگر هایزر برای کودتا هم نیامده بود، اصلا ارتش شاه تمایل به اسلحه کشی داشت؟ قانون اساسی تا وقتی قانون اساسی است که مورد اتفاق نظر اکثر مردم باشد.

نویسنده در اینجا با زیرکی انقلابیون را گناهکار در ذهن مخاطب جا می‌اندازد و چون از نهضت آزادی ضعیف‌تر پیدا نکرده، همه کاسه کوزه‌ها را سر آن‌ها می‌شکند و از خودش نمی‌پرسد مگر ربیعی و خسروداد و قره‌باغی و .... هویج بودند؟ چرا نمی‌خواهد بفهمد که کار همان ابتدای کار بختیار تمام شده بود؟


اما شاهکار نویسنده جای دیگری است. آن‌جایی که می‌گوید: "محمدرضا پهلوی اشتباه بزرگ دیگری هم کرد. برای توجیه حکومت مطلقه‌ی خودش به تفکرات و گفتارِ مدرنیستیِ ضدمدرنیته چنگ انداخت. جلال آل‌احمد شروع به استفاده از آثار احمد #کسروی کرد و علی شریعتی هم تحت تاثیر #آل‌احمد قرار گرفت. هرچه کسروی اهل تفکر بود، متاثرینش اهل دزدی و سرقت ادبی و دروغ."


استفاده از کلمه گرفتار مدرنیستی ضد مدرنیته هم از آن کلماتی است که نویسنده به کار برده تا بگوید متن پرمغزی نوشته است وگرنه منظور او نقد چپ از جریان سرمایه‌داری است. سپر کردن کسروی هم از آن کارهای عجیب است که در متن آمده است. اصلا دخل کسروی به متن چیست؟


من اطمینان دارم که نویسنده هیچ درکی از کسروی ندارد. کسروی متفکر بود ولی چیزی که او می‌گفت با جامعه مارکسیستی چه فرقی داشت؟ مارکسیست‌ها عامل بدبختی بشر را مالکیت می‌دانستند و کسروی دین را عامل عقب ماندگی می‌دانست. مارکسیست‌ها راه حلشان کار دسته جمعی و از بین بردن مالکیت بود و کسروی تحصیل و کار و کار و کار و کار را پیشنهاد می‌کرد. در جامعه مارکسیستی تفریح وجود ندارد و در جامعه آرمانی کسروی هم چیزی به اسم تفریح وجود ندارد و یک جامعه یک دست که همه مشغول کسب دانش و کار هستند مد نظر قرار گرفته، گو اینکه همه آدمیان از یک ظریف یکسان برخوردارند!

ولی آیا واقعا آل احمد و شریعتی ناقد کسروی بوده‌اند؟ پاسخ یک نه بزرگ است.


آل احمد بیشتر ناقد غرب است و این چه ربطی به کسروی دارد؟ کسروی یک ناسیونالیست است. شریعتی هم یک مصلح دینی با ادبیات مارکسیستی و به شدت تحت تاثیر مکتب فرانکفورت است و اتفاقا با کسروی در حوزه هنر و ادبیات همدلی زیادی دارد.


اینکه انقلاب 57 را هم در پایان متن عملا گردن شریعتی انداخته تنها کارکردش راضی نگه داشتن مخاطبان عام است که نه شریعتی خوانده‌اند و نه انقلاب را خوانده‌اند و اطلاعاتشان در حد گفتارهای عمو و پدربزرگ و همان تونل زمانی است که در ابتدای متن مسخره‌اش کرده است وگرنه کدام اهل تحقیقی با این حجم از اطمینان و اعتماد به نفس یک پدیده در حد انقلاب را به یک فرد تقلیل می‌دهد؟

مانند این است که سال‌ها بعد همه اتفاقات صد روزه اخیر ایران را در آینده فردی به کشته شدن مهسا امینی تقلیل دهد و حجم بزرگی از نارضایتی آن پشت را نبیند.