دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...
دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...

یک روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری

جمعه انتخابات ریاست جمهوری ایران برگزار می شود. نمی خواهم از انصراف قالیباف بنویسم که چرا به سود روحانی شد و اصلا چرا انصراف داد. وقت این حرف ها نیست.

نگاهم به میر حسین است. او خواسته به روحانی رای دهیم. این تنها کاری است که می توانم برایش انجام دهم...



Forever Freedom

نامزدهای انتخابات 96 در نگاه من

سومین دورمناظره های تلویزیونی هم برگزار شد. معتقدم که روحانی با چیزی حدود 60 الی 70 درصد آرا برنده خواهد بود و محمد باقر قالیباف در بهترین حالت 3 یا 4 میلیون رای خواهد داشت.


* حسن روحانی: او بدون عصبانیت و خشم از وقت‌های ذخیره‌اش به خوبی استفاده کرد و همه ضعف‌های دو مناظره قبلی خود را پوشش داد. او در تمام سه مناظره چهره یک رئیس جمهور را داشت و هرچقدر که تیم رسانه‌ای او ضعف است، ولی خودش به تنهایی کارهای بزرگی را انجام می دهد. او در آخرین مناظره فرارت از چیزی بود که قبلا دیده بودیم.


* محمد باقر قالیباف: مردی کاملا کپی. شیوه های احمدی نژادی به علاوه عصبانیت و شتاب زدگی در صحبت هایش برای او اعتباری را باقی نگذاشت و طنز ماجرا آنجاست که خود احمدی نژادی ها هم او را قبول ندارند. او مانند سال 92 رایش فواره ای بود و هرچه گذشت از رایش کاسته شد. اوخیلی تلاش کرد چهره یک مرد شجاع را بگیرد ولی چه کسی بود که این ژست را باور کند؟


* ابراهیم رئیسی: شرایطش بهتر از قالیباف است ولی مطمئنا جذابیتی برای طبقه متوسط خاکستری جامعه ایران ندارد ولی با این حال تنها شانس اصولگرایان است. او نشان داد سخنران خوبی نیست و البته برنامه خاصی هم ندارد. براحتی نشان داد که چیزی از برجام نمی داند و گاها حرف هایی می زند که خودش هم به آنها اعتقادی ندارد. تصور می کنم سبد رای او در بالاترین حالت 10 میلیون نفر خواهد بود.


* میرسلیم: برای موتلفه ای ها کارهای زیادی را انجام داد و به نوعی در حد خودش پیروز مناظرات بود. موتلفه ای ها می توانند از این به بعد روی او بیشتر حساب کنند و مطمئنا اگر قالیباف یا رئیسی نبودند، رای زیادی به سمت او از جمعیت اصولگرایان سرازیر می شد. او بر خلاف موتلفه ای ها چندان روی بازاری جماعت کیه نداشت و شاید این یک تغییر رویه در موتلفه باشد.


* هاشمی طبا: مهندس اصلاح طلب مثل یک اصلاح طلب صحبت می کرد و خودش را در دعوای پوپولیستی نمی انداخت. او بارها و با زبانی نقادانه به تمسخر قالیباف و رئیسی پرداخت. او از خشت سازی به عنوان شغل نام برد و گفت که می توان اینگونه هم شغل ایجاد کرد. الحق و الانصاف صحبت های او در مجموع آرام و بدور از جناجال بود و البته که نقادی چیره دست بود.


* جهانگیری: بیشتر از چیزی که تصور می کردم خودش را هزینه کرد. یادمان نرود که او از معدود اصلاحطلبانی است که آیت الله خامنه ای او را دوست دارد و با او جلسه می گذارد. او در عید هم دیداری با قاسم سلیمانی داشت. جهانگیری با هزینه کردن خودش شاید بر روابطش اثر منفی گذاشت ولی روحانی را نجات داد. انتظار می رود پاداش این خدمت او به روحانی در شهرداری تهران محقق شود و او به جای قالیباف در شهرداری مستقر شود.

تهاجم فرهنگی ، تقابل فرهنگی ، خلا فرهنگی ...

همیشه معتقدم که تهاجم فرهنگی نوعی لاپوشانی اشتباهات است و تقابل فرهنگی لغت بهتری برای درگیری های میان تمدنی است .


نکته ای که بنظرم باید بیشتر به ان توجه شود آن است که وقتی از خطر نفوذ فرهنگ غربی در ایران صحبت می کنیم ، باید بدانیم که این خطر از کجا ناشی شده ؟ چرا تا چند سال قبل ( چیزی حدود بیست سال پیش ) این نگرانی به این شدت وجود نداشت ؟ 


نگارنده اعتقاد دارد در الفاظی شبیه تهاجم فرهنگی بیشتر معلول مطرح است تا علت و کسانی که در این زمینه می نویسند و سخن می گویند کمتر به این توجه دارند که ایران تبدیل شده به کمبودهایی که از خودمان ناشی شده و به عبارت دیگر خلاهای موجود فرهنگی را وقتی مردم به وسیله فرهنگ غرب پر می کنند می گوییم تهاجم فرهنگی ...



در بحث تهاجم فرهنگی بیشتر روی ماهواره و سی دی ها و موزیک ها تاکید می شود و معمولا راه مقابله با آن را ایجاد پارازیت و جمع آوری این وسایل از زندگی مردم به زور است ؛ راه حلی که نه تاثیری دارد و نه منطقی است . 


نیروی انتظامی و کلیه دستگاه هایی که در جمع آوری ماهواره ها نقش دارند بهتر است بجای اینکه مانع ایجاد کنند از خود بپرسند چرا حتی افراد اقشار پایین و کم در آمد با فروش فرش زیر پایشان ماهواره نصب کرده اند ؟ 


محمود طلوعی اعتقاد دارد جواب این سوال آنست که مردم می خواهند از مشکلات روزمره فرار کنند و ساعاتی از وقت خودشان را به تماشای برنامه های شاد و سرگرم کننده بگذرانند و تضمین می دهد که اگر تلویزیون ایران تنها 3-4 ساعت برنامه سرگرم کننده داشته باشد ، بسیاری از مردم زحمت خرید دیش و پول به نصاب را تقبل نمی کنند .



جدا از درستی یا نادرستی صحبت های محمود طلوعی ، اگر مبنا را بر حرف های وی بگذاریم ، آنچه که به چشم می آید ، برنامه های تلویزیونی ای است که نه به خاطر عدم توجه یا عدم علاقه ی مسئولان ، بلکه به علت محدودیت هایی که در صدا و سیما ایجاد شده ، روز به روز بی محتوا تر و خسته کننده تر  مبتذل تر شده .


بیش از نیمی از برنامه های تلویزیون را سخنرانی ها و مصاحبه ها و میزگردهای خسته کننده فرا گرفته و اینجا صحبت از چیزی شبیه تهاجم فرهنگی شبیه یک حرف مفت می باشد و دلیل امر آن است که با حرف و مقاله نمی توان از نفوذ فرهنگ غرب جلوگیری کرد !


نکته ی اساسی دیگر مطبوعات در ایران هستند ؛ مطبوعاتی که در خوش بینانه ترین حالت ( روزنامه همشهری ) بیشتر از چهارصد هزار نسخه نمی رسند که آن هم معمولا از صدقه سری نیازمندی هایشان است ...


نگارنده تهاجم فرهنگی از طریق مطبوعات را امری مردود می داند چرا که اکثریت اقشار دانشجویی که از خریداران روزنامه ها و مجلات هستند ، معمولا به انتخاب های آگاهانه دست می زنند و کمتر تحت تاثیر القائات رسانه ای قرار می گیرند و القائات رسانه ای مشخصا بر روی گروه هدفی شبیه زنان خانه دار تمرکز می یابند .


تا آنجا که شبکه ی فارسی وان در دوران اوج خودش بر روی ماهواره هاتبرد از شش میلیون بیننده ایرانیش صحبت می گفت و میزگردها و سخن رانی های پیاپی از سوی مدیران فرهنگی کشور برای مقابله با آن موج عظیم نه تنها مانع از گسترش بینندگان آن تلویزیون نشد ، بلکه ضعف فرهنگی و به عبارت بهتر همان خلا فرهنگی کشور را دوباره بازنمایی کرد .


آنچه که در نشر کتاب کشور روی می دهد هم دست کمی از رسانه های ایران ندارد ، بیشترین تیتراژ کتاب در ایران برای کتاب هایی است که در هر صفحه کمتر از بیست کلمه دارند و دارای جملات روانشناسی و یا از بزرگی هستند و یا شعر های سپیدی هستند که با فاصله های زیاد و فونت های خاص در هر صفحه جای گرفته اند .


شعرهایی بی معنا که فقط عده ای برای کسب هویت تظاهر به فهمیدن این پرت و پلاها می کنند و صد البته بگویم مخالف شعر نو نیستم ولی آنچه که در صنعت نشر و ادبیات ایران روی می دهد از نگاه من خلاقیتی ندارد و مسئله ی جدیدی برای گفتن ندارد .


شبیه این داستان را در باب سلمان رشدی می توان بهتر دید ، نویسنده ای زیر متوسط قابلیت نویسندگی با نوشتن کتابی بر سر زبان ها می افتد و اگر فتوای ارتدادش نبود ، بعید می دانم بیشتر از هزار نفر کتابش به فروش می رفت .


کتابی که نه سر دارد نه ته و کسی را نمی شناسم که آنرا تا انتها خوانده باشد و همه بعد از خواندن چند صفحه اعتراف می کنند که اصلا جذب آن نشده اند .


در هر حال آن چه که بنظر قطعی می رسد ، آنچه که تهاجم فرهنگی در ایران نامیده می شود ، شیوع مصرف گرایی کاپیتالیستی است و اگر روزی لوکاچ با لفظ چیزوارگی از آن یاد می کرد و آن را نقد می کرد ، اکنون عده ای با سپر قرار دادن اسلام و هزینه کردن از آن ، آدمی را به این نتیجه می رساند که مانند فردی شده که همه چیزش را از دست داده و تیر آخرش را در آورده و بعید است به نتیجه مطلوبش دست پیدا کند.


محمد باقر قالیباف، مردی از هیچ


دو مناظره از مناظره‌های تلویزیونی گذشت و چقدر غم انگیز است که چرخش نخبگان جمهوری اسلامی را در این افراد می بینیم. کسی مثل قالیباف که وقاحت، تهاجم، ریا کاری و نقش بازی کردن را به خوبی از احمدی نژاد الگوبرداری کرده است.

اگر ویلفردو پارتو روزی از نظریه چرخش نخبگان صحبت می کرد، منظورش چرخش میان روباهان و شیران بود تا جامعه را به سمت تعادل ببرند ولی نام قالیباف را چه می توان گذاشت؟ کسی که دو شکست در کارنامه دارد و الان برا جلوگیری از حذف همیشگی اش از تاریخ سیاسی ایران و البته ادامه حیات سیاسی اش به هر چیزی چنگ می اندازد.


او حتی آنقدر کپی شده که ادای میرحسین موسوی را در می آورد و از جملات او در صحبت‌هایش استفاده می کند. به قول اردشیر امیر ارجمند، اگر کسی قالیباف و رئیسی را نشناسد فکر می‌کند از بنیان‌گذاران شهروندی شفافیت و آزادی بیان و اطلاعات هستند.


مارکس معتقد بود که وقایع تاریخی دو بار رخ می دهد. یک بار تراژدی و یک بار هم کمدی.

قالیباف وجه کمدی ماجراست و احمدی نژاد هم وجه تراژدی کار ...


پ ن: نقلی از دکتر عبدالکریم سروش دیدم و مانند همیشه ایشان را زیرک و البته نکته سنج دیدم.



چرا احمدی نژاد رد صلاحیت می شود؟

بعد از ثبت نام غیر منتظره احمدی نژاد فعالین سیاسی به دو دسته تقسیم شده اند. دسته ای که می گویند دلیلی بر رد صلاحیت احمدی نژاد وجود ندارد چراکه صحبت های آیت الله خامنه ای تنها یک توصیه بوده و نه حکم حکومتی و از طرفی او در چهار سال اخیر کاری نکرده که صلاحیتش از بین رفته باشد.

با این حال، معتقدم که رد صلاحیت او در انتخابات پیش روی قطعی است هرچند که او تلاش دارد خودش را برای بقایی فدا کند و همانطور که در مطلب قبلی نوشته بودم،؛ خودش را با هویت جدیدی که احتمالا مقابله با آیت الله خامنه ای خواهد بود، تعریف کند.


1- احمدی نژاد به توصیه رهبری گوش نکرد و ثبت نام کرد. اگر شورای نگهبان او را تایید صلاحیت کند، یعنی آنها هم به توصیه رهبری گوش نداده اند و این در منطق اصول گرایی یعنی خروج از ولایت پذیری.


2- با آمدن احمدی نژاد به انتخابات، بخش از بدنه حزب اللهی و اصول گرایان استدلال می‌کنند که اگر آیت الله خامنه ای با آمدن احمدی نژاد مخالف بود، حتما رد صلاحیت می شد و حالا که رد صلاحیت نشده، پس نظر رهبر جمهوری اسلامی هم بر اوست. به همین دلیل رای رئیسی شکسته می شود و این یک شکست بزرگ برای اصولگرایان به شمار می رود.



3- حجت الاسلام منتظری دادستان کشور در اظهاراتی کهه چند روز پیش داشت درباره احمدی نژاد گفت: گاهی به ما می گویند فلان آقایی در خوزستان فلان حرفهایی را زده است، فلان جا حرف های دیگری زده، ما می گوییم نوبت آن ها هم می رسد و باید این دمل برسد تا به آنها هم رسیدگی کنیم.

مشخصا در این اظهارات دادستانی کشور احمدی نژاد را یک متخلف می داند و وعده برخورد جدی با او را می دهد. مطمئنا با این استدلال، می توان رد احمدی نژاد را متصور شد.


4- آیت الله یزدی در اظهاراتی به طور مفصل خاطره مشهورشان درباره یازده روز خانه نشینی احمدی نژاد را بیان کرده اند. در این اظهارات جمله جالبی وجود دارد.

یزدی در آن گفته که آیت الله خامنه‌ای خطاب به احمدی نژاد گفته اند: اگر نظام مسئولش من هستم که من تحمل کردم و شما را این دو - ‌سه ساله تحمل کردم.

بدیهی است با این شاخص، احمدی نژاد رد صلاحیت شود.

برای خواندن این اظهارات روی اینجا کلیک کنید.


==========================================================


پ ن: ثبت نام احمدی نژاد در انتخابات یادآور مظلومیت میرحسین موسوی بود...

احمدی نژاد، تجربه‌ای که ...

روز گذشته (چهارشنبه) احمدی نژاد و بقایی در نشست خبری حاضر شدند و به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند. نستی که ظاهرا به اندازه خبرنگارانش، کف زن داشته و حتی این مسئله باعث اعتراض یکی از خبرنگاران شده بود.

مدتهاست عملکرد احمدی نژادی‌ها را رصد می‌کنم. آنها بعد از فوت هاشمی رفسنجانی تلاش می‌کنند هویت جدیدی پیدا کنند. تا پیش از درگذشت رفسنجانی، آنها خود را با نفی او تعریف می‌کردند و حالا به دنبال هویت جدیدی هستند. احمدی‌نژاد و مشایی به خوبی می‌دانند که بقایی رد صلاحیت می‌شود و تلاش‌هایشان را جز به معنای هویت یابی و سرمایه‌گذاری برای آینده درک نمی‌کنم. مشائیی به خاتمی نامه نوشت و در آن مطالب نسبتا مهمی را بیان کرد. او خودش را به اصلاحات نزدیک کرد و برای خاتمی حتی خط و نشان هم کشید و در جایی از نامه گفت چرا دوستان شما (اصلاحطلبان) می‌گویند باید بقایی رد صلاحیت شود. جایی خواندم که ظاهرا قصد داشته با احمدی نژاد ملاقات حضوری با خاتمی داشته باشد که پدر اصلاح طلبان با هوشیاری دعوت را رد کرده است.


بگذریم، نمی‌خواهم کلی گویی بکنم.

احمدی نژاد روز گذشته مطالب زیادی را مطرح کرد. برای مطالعه این صحبت‌ها روی اینجا کلیک کنید.

در نشست خبری احمدی نژاد خبرگزاری‌های اصولگرا مثل فارس و تسنیم غایب بودند و این نکته مهمی است و آن هم اینکه احمدی نژاد جایی در برنامه‌های اصول گرایان در آینده نخواهد داشت و اصطلاحا تاریخ مصرفش تمام شده است. اصلاح طلبان هم که مشخصا میانه‌ای با او ندارند.


احمدی نژاد در تمام نشست خبری مدام به فروختن وعده مشغول بود و مثل همیشه حتی یک اشتباه را از دولتش قبول نکرد. او نه تخلفات مالی دولتش را گردن گرفت و نه آمارهای کذبش را. او با روشی جالبی حتی مدعی شد که به خدمت در آوردن مرتضوی هم اشکالی نداشته است. احمدی نژاد در نشست خود تعریضی به آیت الله خامنه‌ای زد و گفت که ایشان به من گفت برای جلوگیری از دو قطبی شدن به انتخابات نیایم و حالا فضا دو قطبی نیست؟!


بگذارید راحتتان کنم. او در ابتدای حرف‌هایش گفت هیچکس در دنیا شبیه کس دیگری نیست به جز من، بقایی و مشائی...


مطرح کردن مطالبی درباره قتل‌های زنجیره‌ای از سوی بقایی و البته بند 209 زندان اوین هم از طنزهای این سه نفر بود که همراهان قدیمیشان به آنها این روزها می‌گویند سه دلقک بهاری.


تاریخ احمدی‌نژاد، سمبل دروغگویی را فراموش نخواهد کرد و بگذارید هرچقدر می‌خواهد ژست قهرمان را در بیاورد، ما که باور نمی‌کنیم ...

درسی که از آمریکا گرفتم

این روزها اخبار بیشتر درباره محروم شدن شش کشور مسلمان از سفر به ایالات متحده می چرخد و هر نوع تحلیلی هم می توان خواند. اینکه اصلا حق ما بود که در کنار سودان و سومالی قرار بگیریم یا اینکه مگر ما برج‌های آمریکا را با هواپیمان مورد هدف قرار دادیم مورد بحثم نیست.

اساسا برای فرد جامعه شناس این بحث های سیاسی نمی تواند اولویتمند باشد.


آنچه که مرا در این ماجرا جذب کرد آنجایی بود که تصاویر زیادی از آمریکایی هایی دیدم که در فرودگاه ها و خیابان های آمریکا در اعتراض به تصمیم ترامپ تجمع کرده بودند.

چند ماه پیش بود که تعدادی از افاغنه را در شیراز در قفس انداخته بودند. (برای دیدن خبر مربوطه روی اینجا کلیک کنید) 

آن روزها نه من و نه هیچ کس دیگر که ادعای انترناسیونالیستی دارد، به خیابان نرفت. ما اعتراض نکردیم تا شاعر افغان بنویسد:
«یا محمد(ٌص) بیا ببین که امتت در حق یکدیگر چه کار می کنند! هموطنان من این صحنه را باور نکردم و مرتب به خودم می گویم دروغ است…! خدا کند که دروغ باشد که اگر راست باشد ننگ بر عبدالله و غنی که اینگونه ملت خود را به بردگی و بندگی و حقارت کشانده اند»


لازم نیست مدام به مقایسه خود با آمریکا یا هرجای دیگری بپردازیم. بخشی از مردم آمریکا می‌توانستند مثل خیلی از ما بگویند به ما چه ربطی دارد ولی آنها از آزادی مدنی و حقوق بشر دفاع کردند. آنها می دانند که پایان آزادی های مدنی از فاشیسم و نژادپرستی خارج می شود. آنها به دموکراسی نصفه و نیمه شان دلخوش هستند و نمی خواهند براحتی آن را از دست بدهند.

کوتاه سخن اینکه ماجرای اخیر در آمریکا برای من تلنگری بود و البته بسیار جالب...