دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...
دست نوشته های یک مانی

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری فکر می کند ...

سطح دعوای سیاسی در ایران/ از احمدی نژاد تا جریان سوم

مدتها پیش در مقاله‌ای نوشته بودم که آیا چیزی به اسم جریان سوم وجود دارد یا نه. امروز دیدم عبدالله گنجی مدیر مسئول روزنامه جوان وابسته به سپاه پاسداران در مطلبی که در خبرگزاری فارس منتشر شده در همین باره صحبت کرده و گفته چرا جریان سوم (خارج از اصلاحات و اصولگرایان) شکل نمی گیرد.

الحق و الانصاف هم چند نکته را خوب دیده است. برای خواندن مطلب او روی اینجا کلیک کنید.


احمدی نژاد نمونه کسانی بود که تلاش کرد خود را جریان اصولگرایی خارج کند و جریان سومی را ایجاد کند اما این روزها دست به یقه با قوه قضائیه است. کافی است اظهارات بقایی علیه باهنر از بزرگان اصولگرایی را بخوانید تا از اینکه چرا سطح دعوای اصولگرایان تا این حد پایین است تاسف بخورید.

من برای ساده شدن کار چند خط از این متن بقایی را می‌گذارم تا حداقل در تاریخ ثبت شود:

بقایی در کانال خود نوشت: بعژی از رفتارهایی که این آقایان که شه نفر هشتند، دایند مطالبه‌شان این اشت که بیایید من را بیگیرید تا هژینه دیگری بر نژام تحمیل کنند. شما مطمئن باشید که این مشامحه و تعامل به هیچ وجه معنای آن عدم توانایی نیشت و اگر کشی قرار باشد محاکمه شود باید منطقی و عاقلانه این حرکت انجام شود. این آقایان یک رفتاری می‌کنند و مطالبه شان این اشت که بیایید ما را بیگیرید.


اینکه سطح دعواهای سیاسیون ایران در چه اندازه‌ای است حقیقتا درد آور است.


من فکر می‌کنم اگر جریان سومی ایجاد نشده به این دلیل است که ساخت رانتی اصولگرایان مانع از شکاف در داخل آنها شده و در طرف مقابل هم مخالفانی هستند که با انقلاب میانه ای ندارند و به همین دلیل است که اصلاح طلبان طیف وسیع تری از اصول گرایان را تشکیل می دهند و دارای تنوع فکری بالاتری هستند.

تا وقتی که اصول گرایان نتوانند از رانت اقتصادی و سیاسی و نظامی جدا شوند دچار این مشکل هستند.

شاید یک روزی هم از این بنویسم که چرا اصول گرایی به سراشیبی افتاده و توانایی رای آنها هیچگاه بالاتر از 18 میلیون در این سال ها نبوده است.

مهاجرت از ایران، خوب یا بد؟!

مدتی است که با افرادی بر می خورم که به دنبال مهاجرت از ایران هستند. البته من هیچوقت به این مسئله جدی نگاه نمی کنم و تنها چیزی که می تواند باعث شود از ایران روزی مهاجرت کنم این است که محمود احمدی نژاد یکبار دیگر رئیس جمهور شود.

پدرم از بچگی به من یاد داد که باید در ایران ماند و برای حسن و تقی و جعفر کار کرد و دلیلی وجود ندرد برای پیتر و جورج و مری کاری کرد.

بگذریم...


یکی از هم دانشگاهی های سابقم که مدتی به سوئد مهاجرت کرده بود، در اینستاگرامش مطلبی در این رابطه نوشته بود که من هم اینجا می ذارمش. به نظرم فضاسازی ای که انجام دادند عالی هست و البته قلم قوی ایشان که بسیار مورد احترام من هستند، تا حد بسیار زیادی آنچه که در ذهن من می گذشت را روایت کرده است.


« وقتی چمدان می بستم، گیج گیج بودم. از کودکی زیاد سفر می رفتیم؛ بنابراین عادت داشتم سالی چندبار چمدان ببندم. اما این بار چمدانم چمدانِ سفر نبود! با کلافگی و بغضی لعنتی به اطرافم نگاه می کردم و با خودم مرور می کردم دیگر چه چیزی آنجا احتیاجم می شود؟ -همه چی- می خواستم همه چیز را در چمدانم جا بدهم و با خودم ببرم آن سر دنیا.
می گفتند نمی شود! تا همین جا هم ٨٠ کیلو اضافه بار داری! باورم نمی شد ضروریات زندگی ام آنقدر سنگین باشد. اصلا با خودم فکر می کنم آدمی که اشیاء معنادار ضروری و خاطرات وابسته به مکانش انقدر سنگین باشد، کجا می خواهد برود؟ جایش معلوم است دیگر. جایش آن جایی ست که بارش را سنگین کرده است. اما یک مرتبه تصمیم گرفتم خودم را در ماجرایی بی اندازم -بروم یک جای بهتر!- که این ماجرا ماجرای من نبود. همان زمان هم می دانستم که هیچکس هیچوقت به آن جای بهتر نخواهد رسید؛ مگر تغییری در چیدمان فضای شخصی اش ایجاد کند.
رفتم آن جای دیگر، دوستانی پیدا کردم نه خیلی صمیمی، کاری نیمه وقت نه خیلی جدی، خانه ای دنج در گوشه ای خلوت نه خیلی بزرگ، اما پنجره ای که واقعا آن جور که باید و همیشه احساس می کردم حقم است، رو به بهشت باز می شد.
هنوز زمانی نگذشته بود که فهمیدم می توانم سال ها اینجا بمانم اما همیشه مسافر باشم.
زیباترین غروب ها را پشت پنجره ی همان خانه تماشا کردم. یک روز یادم نیست آفتاب بی رمق پاییزی هنوز غروب کرده بود یا نه که به خودم آمدم و متوجه شدم اینجا بارم سنگین نمی شود!
چمدان و ٨٠ کیلو اضافه بارم را بستم و برگشتم همان جایی که بودم.
دیگر پیش نیامد چمدانِ رفتن ببندم و آن را وزن کنم؛ می دانم امروز هزاران کیلو اضافه بار دارم»


#parastoorajai

برای ابراهیم یزدی، مرد همیشه وفادار به مهدی بازرگان

دیشب بر حسب عادت همیشگی، قبل از خواب خبرگزاریا رو چک کردم که خبر فوت ابراهیم یزدی رو دیدم.

انقدر از درگذشتش متاثر شدم که خواب خوبی نداشتم.

برای منی که همیشه به نهضت آزادی چیا علاقه داشتم، درگذشت یزدی خیلی ناراحت کننده بود.

او سمبل جوانان علمی و البته مسلمان بود.

دوست داشتم برایش چندین و چند خط بنویسم و از جفاهایی که به این‌ها شد گله کنم. از اینکه او چندین بار در سال 88 به بعد با وجود کهولت سن دستیگر شد و زندان رفت. از این بنالم که چرا امثال او را فراموش کردیم و حالا او اسرار زیادی را با خود به خاک برد.

او به دوست قدیمیش مهدی بازرگان پیوست.

ابراهیم یزدی در انقلاب ایران نقش پر رنگی داشت و سفر آیت الله خمینی به فرانسه پیشنهاد او بود. ابراهیم یزدی کسی بود که مسائلی همچون فلسطین برایش اهمیت داشت. او در ایجاد سپاه پاسداران هم نقشی پر رنگ داشت.  رای دادنش در انتخابات 92 هم حکایت جالبی بود.

ختم کلام اینکه، ابراهیم یزدی از کسانی بود که تاریخ کمتر آنها را به چشم دیده است و نبود او حقیقتا باعث تاثر است.


پ ن: عزیزان حاضر در مجله تقریرات نوشته اند: سال ۸۳ از مرحوم دکتر یزدی پرسیدم: با همه تلخ‌کامی‌هایی که در رابطه شما و امام خمینی رخ داد، اکنون چه احساسی به ایشان دارید؟
گفت: هنوز هم احساس عاطفی قوی به آقای خمینی دارم ...


ابراهیم یزدی در مراسم خاکسپاری مرحوم شریعتی


مهدی چمران، ابراهیم یزدی، مهندس مهدی بازرگان و اگر اشتباه نکنم هادی غفاری

ابراهیم یزدی پشت سر احمد خمینی و کریم سنجابی


ابراهیم یزدی در کنار مهدی چمران و مهندس مهدی بازرگان در حضور حافظ اسد (پدر بشار اسد)


ابراهیم یزدی در کنار فیدل کاسترو


ابراهیم یزدی در کنار یاسر عرفات رئیس فقید تشکیلات خودگردان فلسطین و احمد خمینی


ابراهیم یزدی در بیمارستان پارس. تصویر احتمالا متعلق به ماه‌های آخر حیات ایشان باشد.


آخرین تصویر مرحوم ابراهیم یزدی. مردی که به قول تاجزاده، تا آخر به مهدی بازرگان وفادار بود.

برای قوام السلطنه، کشتی بانی که سیاستش جواب نداد

امروز خیلی اتفاقی در تلگرام متن نامه قوام السلطنه را دیدم. متنی که بعد از قبول نخست وزیری در سال 31 نوشت و این قبول نخست وزیری چندان دوامی نداشت و سه روزه او و دولتش با قیام 30 تیر سرنگون شدند و همه دستاوردهای تاریخی خودش را به دلیل پذیرش نابخردانه این حکم از دست داد.


متن نامه به این شرح است:


(( ملت ایران!
بدون اندک تردید و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مخفم خود را به مقام ریاست دولت پذیرفته و با وجود کبر سن و نیاز به استراحت، این بار سنگین را بر دوش گرفتم. در مقابل سختی و آشفتگی اوضاع، در مذهب یک وطن خواه صمیمی، کفر بود که به ملاحظات شخصی شانه از خدمتگزاری خالی کند و با بی قیدی به پریشانی و سیه بختی مملکت نظاره نماید.
حس مسئولیت و تکلیف مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترمیم ویرانی ها برآیم. در اینجا تذکر این نکته اساسی را لازم می دانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنیا اهمیت بسیار می دهم و رفتار خود را نسبت به آن ها مطابق با مقدرات بین الملل می نمایم و لکن به اتباع ایرانی اجازه نخواهم داد که به اتکاء اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحمیل کنند.
هم وطنان به عدل و داد مانند نان و آب نیازمندند. باید قوه قضائیه مستقل باشد و واقعا از دو قوه مقننه و مجریه تفکیک و از زیر نفوذ آن ها آزاد شود.
من شبی با وجدان آرام سر به بالین خواهم نهاد که در زندان های پایتخت و ولایات یک نفر بی گناه با ناله و آه به سر نبرد. من می خواهم تمام اهالی این کشور اعم از مامور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غنی و ثروتمند باشند. از چشم تنگی برخی رجال که در صدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبیل و فروش ادارات برآمده اند، تنفر دارم.
به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر داده اند.
ملت ایران!
من به اتکاء حمایت شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردم و هدف نهایی ام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواحی حکومت فرا رسیده است.
کشتیبان را سیاستی دگر آمد.
طهران- 27 تیر 1331
رئیس الوزرا- قوام السلطنه))


تاریخ با قوام السلطنه ای که سیاستی دگر داشت زیاد خوب تا نکرد.

او که فرمان مشروطه را برای مظفرالدین شاه نوشته بود خیلی راحت تر از تصورش از سیاست ایران برای همیشه رفت...

ما و افسانه اخوان عربی

درگیری میان عربستان و قطر برخلاف آنچه انتظار می رفت طولانی شده است و پای همه برادران عرب را به این معرکه باز کرده است. بعد از انتشار صحبت های امیر قطر که تلویحا از ایران و حزب الله لبنان حمایت کرده بود، به یکباره  شاهد برخورد تند عربستان و امارات و بحرین و یمن با قطر بودیم. ظاهرا این روزها افسانه اخوان عربی بیش از پیش نمایانگر شده است.

شاید جنگ اعراب و اسرائیل برای اولین بار تصور اخوان عربی را بهم ریخت ولی جنگ عراق و کویت همه چیز را بهم ریخت و انشقاق بزرگی را در میان دولت های عربی ایجاد کرد.


قطر در سالیان اخیر تلاش زیادی کرده بود به عنوان یک قدرت منطقه ای خود را جا بیاندازد و احتمالا ناراحتی عربستان هم از این بابت باشد. شاید در ابتدا تصور می شد که قطر خیلی سریع از مواضعش عقب نشینی کند ولی این اتفاق نیافتاد تا تنها کویت و عراق کمی پشت قطر بایستند و سایرین در کنار عربستان قرار بگیرند.

نکته تاسف آور آنجایی است که این کشورها مسلمان هستند و چقدر دلگیر است وقتی می بینی امت اسلامی اینگونه باهم دست به یقه هستند و بزرگترین دشمن ایران در جهان دیگر اسرائیل نیست بلکه بحرین و عربستان بیشتر از اسرائیل علیه ایران کار می کنند.


امروز در جایی خواندم  که کشورهای عربی با سر دستگی مصر که دقیقا نمی دانم چه نقشی این وسط دارد به فیفا نامه خواند زد تا قطر جام جهانی 2022 را میزبانی نکند (نگاه کنید عمق این بدبختی حاکم بر جهان اسلام را که خود کشورهای اسلامی نمی خواهند یک بار یک کشور اسلامی یک رویداد جهانی را میزبانی کند و آن هم برای چه؟ چون یکی به اسب عربستان گفته یابو). نمی دانم آخر این ماجراها به کجا می رسد ولی امروز بیشتر از همیشه معتقدم که تصور اخوان عربی تنها یک رویا است و کنفرانس کشورهای اسلامی هم چیزی در همین اندازه هاست.

رضا شاه ؛ اسطوره ای از پوچ

نقل است ؛ در دوره ی هفتم انتخابات مجلس ، حکومت رضا شاه مانع از شمارش ارا شده و مانع از رای اوردن مدرس به مجلس شد . رضا شاه فردی را می فرستد تا به مدرس بگوید ؛ اگر مایل باشید ترتیبی می دهم تا از یکی از شهرستان ها انتخاب شوید و مدرس هم پاسخ می دهد ، مجلسی که بدستور تو ، نماینده اش شوم باید درش را لجن گرفت ...

نقل است ؛ بعد از خاتمه ی دوره هفتم ، اعلام شد مدرس حتی یک رای هم نداشته ! و مدرس به رئیس شهربانی می گوید ؛ گیرم که از ترس شما 14 هزار رایی که من در دوره ی ششم داشتم ، از دست رفته ولی تکلیف یک رایی که خودم به خودم دادم چی شده ؟

نقل است روزی مدرس در میدان توپخانه ؛ یک درشکه کرایه کرد و گفت تا کاخ رضا شاه چقدر می بری ؟ درشکه چی گفت : سه قران . مدرس جواب داد ، سه قران ؟ هرگز رضا خان سه قران نمی ارزد !

نقل است رضا شاه به جماعتی از اراذل اوباش پول داده بود تا در دم مجلس بیاستند و شعار مرگ بر مدرس بگویند . مدرس از مجلس در امد و فریاد زد  نگویید مرگ بر مدرس ، اگر من بمیرم ، دیگر کسی به شما پول نمی دهد .

نقل های فراوانی در باب رضا شاه در تاریخ ذکر شده و موارد فوق تنها گوشه ای از حاکمیت وی است . نقل هایی شبیه مخالفت مرحوم مصدق با تغییر خاندان قاجار و مخالفت با جمهوری شدن ایران و ...

چند ماه است که شبکه های ماهواره ای مانند ایران اریایی ، شهرام همایون و چندفرد تنها مانند میبدی و ... در تلاشند تا از پهلوی اول و دوم چهره هایی خیر خواه و با فکر ساخته و مردم ایران را مردمی ناسپاس و فاقد شعور قلمداد کنند .

در این مطلب تلاش می شود تا در باب رضا شاه نگاه نقادانه ای داشته باشیم و بسیاری از ابعادش را بررسی کنیم .


========================================


ابتدا می خواستم مبنای کار را بر چهار شاخص فرهنگ و اقتصاد و سیاست و اجتماع بگذارم که احتمال دادم مطلب اندکی سنگین شود و ترجیح دادم بصورت یک مقاله مطلب را بررسی کنم .

قطعا می دانید دولت رضا شاه را می توان ابتدای اقدامات مدرنیته ایران دانست ؛ مدرنیته ای که از ترور ناصر الدین شاه آغاز شد و با پیروزی مشروطه خودش را شناخت و فکر سیاسیش را قوام داد و با درگیری با محمد علی شاه ، یاد گرفت چگونه بر خواسته اش پا فشاری کند و با احمد شاه آزادی همراه با آنارشی را تجربه کرد و به رضا شاه رسید.

رضا شاه با مدرن کردن دولت ، گامی را جهت مدرنیته ایران برداشت ، ولی دولت مدرن وی عملا نتوانست ، قدم بزرگی جهت مدرنیته به معنای واقعی ( عقل و خرد ) بردارد و درگیر مسائل جانبی مدرنیته شد .

مشخصا دلیل این امر ان بود که فرهنگ را نمی شد یک شبه مدرن کرد ! چادر از زنان کشیدن و قدغن کردن عزادارای امام سوم شیعیان ، از اقداماتی بود که پروسه ی وی را شکست داد .

همین شکست در پروسه ی فرهنگ سازی بود که موجب برامدن ناسیونالیسم زرتشتی در ایران شد و با نفی سایر اقلیت های ایران همراه شد تا نتیجه اش این شود که عملا با همه ی اقلیت های نژادیمان دست به یقه ایم !

اساسا تصور می کنم بسیاری از مشکلات فعلی کشور ، ریشه در زمان رضا شاه دارد ، رضا شاه به آرمان های مشروطه پایبند نبود . این مسئله را بر اساس دو مطلب می گویم .

1- بارها در تاریخ ثبت شده که رضا شاه به قدری به مجلس بی مقدار نگاه می کرد که نامش را گذاشته بود طویله ! نقل است که فردی به رضا شاه می گوید ، فلانی فرد مناسبی است و بدرد ما می خورد و رضا شاه می گوید بفرستیدش طویله !

2- وی مصونیت قضایی نمایندگان مجلس را برداشت تا بتواند بر مجلس با ایجاد رعب و وحشت سایه بیاندازد .

آنچه که حامیانش معمولا به آن انگشت می گذارند ؛ آنست که وی جاده ساخت و راه آهن کشید و ... و البته از دو جهت می توان به این ادعاها پاسخ داد .

1- بسیاری از این قبیل اقدامات چندان هم مثبت تلقی نمی شود ؛ مثل راه آهنی که شمال و جنوب ایران و دو شهر بی اهمیت را بهم متصل می کرد . در حالیکه باید در صورت مفید فایده بودنش شرق و غرب ایران که مرکز تحول تجارتی بوده را به یکدیگر متصل می کرده .

2- حتما می دانید رضا شاه سواد خواندن و نوشتن هم نداشت ؛ آیا نوشتن قانون جزا و دادگستری را می توان به فردی بی سواد نسبت داد ؟ قطعا این قبیل اقدامات از سوی علی اکبر داور و امثال وی شکل می گرفته اند و رضا شاه ابدا تاثیری در این اقدامات نداشته .

3- و اما جواب واقعی این مطلب !

بزرگترین ایرادی که به حامیان پهلوی اول و دوم می توان گرفت این است که چرا کاری کردند ؟

مگر قرار نبود در مشروطه شاه صرفا نماد باشد ؟ مگر در مشروطه مجلس همه کاره ی کشور نیست ؟ اتفاقا نام بردن از این قبیل کارها و نسبت دادنش برای رضا شاه ، نه تنها امتیازی نیست ، بلکه سرکشی اینان از قانون را نشان می دهد .


=========================================


مجموع انتقاداتی که می توان داشت .

- بهرام مشیری سخنی دارد که بارها و بارها آنرا تکرار می کند ؛ وی می گوید ، این کشور رجل سیاسی داشته ؛ و رضا شاه این رجل های سیاسی را کشت تا بتواند بدون نگرانی حکومت کند .

شاهد مثال های سخن بسیارند .

کشتن تیمورتاش ، سردار اسعد بختیاری ، صولت الدوله قشقایی ، میرزاده ی عشقی ، فرخی یزدی ، ارباب کیخسرو ، نصرت الدوله ، سید حسن مدرس و ... و خودکشی داور از ترس رضا شاه و ادعای مصدق در باب اینکه رضا شاه قصد کشتن وی را هم داشته ، همه و همه نشان می دهد ؛ رضا شاه ، اهمیتی به روشنفکری و رجلان سیاسی در ایران نمی داده .

بقولی لازمه ی پیشرفت کردن ، لگد زدن در شکم تیمورتاش و کشتن سید حسن مدرس نبوده .

- یکجا نشین کردن عشایر بزرگترین آسیب ممکنه را به دامپروری کشور وارد کرد .

- در ارتباط با زمین خواری رضا شاه انصافا چیزی به ذهنم نمیاد که بگم و حق مطلبو ادا کنه ...

- اگر زیر بنای توسعه را آزادی بیان بدانیم ؛ هیچگاه نمی توانیم حامی پیشرفت کشور باشیم و از رضا شاه تعریف کنیم . رضا شاهی که فلان نانوا را در تنور کرد و و رضا شاهی که کسی جرات انتقاد از وی را نداشت.

- بقول بهرام مشیری ، استبداد استبداده ؛ ما استبداد خوب نداریم .


خودی، غیر خودی، نگاهی بر آدرس اشتباه اصولگرایان

بعد از انتخابات مجلس سال 94، عده ای از اصولگرایان، مردم تهران را کوفی قلمداد کردند و گفتند که آنها مصداق بارز کوفی جماعت هستند. در آن زمان این مطلب (اینجا را کلیک کنید) را نوشتم و گفتم توتم تهران عوض شده و تهران راهی دیگر را می رود.


حالا انتخابات ریاست جمهوری را هم اصلاح طلبان برده اند و انواع و اقسام فحاشی‌ها را از سوی مقابل مشاهده می کنیم.

یکی از کانال های قالیبافی عدم ظهرون حضرت ولیعصر را مردمی که به روحانی رای داده بودند دانست و آن یکی مردم کل ایران را کوفی و روحانی را ابن زیاد خطاب کرد که مردم را از لشگر یزید می ترساند. یکی دیگر از کانال های حامی رییسی نوشته بود که در قران اکثرهم لایعقلون هستند و آن یکی از قول آیت الله خامنه‌ای نوشته بود که ملاک اکثریت نیستند و ...


جدا از اینکه من با مقایسه های صدر اسلامی مشکل دارم، به نظر می رسد که خود به خود کسانی که به روحانی رای دادند را خود اصول گرایان مقابل رهبر قرار می دهند.
در ثانی، مگر انتخابات محل حق و باطل است؟ نهایتا یک کنش سیاسی هست و این حرفا که اکثریت نشان دهنده حق نیستند در جایی مثل کربلا نمود داره نه حایی که ۴ تا کاندیدای تایید شده نظام رقابت می کنند.

این جماعت، جامعه رو به سمت خودی غیر خودی هل می دهند.

حالا هم که به زعم خودشان به تخلفات انتخاباتی اعتراض کرده اند. همان تخلفاتی که هزار برابرش در 88 تکرار شد.


صحبت آخرم این است که اصولگرایان تا تحلیل‌های خود را در این حد پایین قرار دهند به جایی نمی رسند. آنها با تحلیل اشتباه، اقدام اشتباه می کنند و در نهایت هم میدان را به حریف واگذار می کنند.